همه چیز طبق وصیتم انجام شد،همه اون کارهای که قرار بود توی مراسم ختمم انجام بشه انجام شد و حتی محل دفنمم همونجایی بود که میخواستم دقیقا کنار پدر و مادر و خواهربرادرام ولی یه چیزی خیلی اذیتم میکنه.
یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم و هر پنج شنبه که سر از عالم خاک برمیدارم و اون رو میبینم به خودم میگم آخه من چه کاری کردم که این دختر و پسر خنگ نصیب من شدند،من یک عمر با عزت و آبرو زندگی کردم و همیشه سرم توی لاک خودم بود همیشه جواب حرفهای مردم رو کوتاه میدادم نه به عروسی کسی میرفتم و نه به عزای کسی میرفتم و همه اینها از سالهای خیلی دور شروع شد.
اون موقع تازه بچه سومم بدنیا اومده بود ولی یه دفعه زندگی برای من برگشت،و موهام که خیلی دوستشون داشتم کم کم شروع به ریزش کردند و طی کمتر از یکسال هیچ چیزی ازشون نموند و سرم مثل کف دستم شد،خیلی خجالت میکشیدم که جایی برم زمستونها خوب بود کلاه پشمی سرم بود و اصلا به چشم نمیومد ولی بهار و تابستون مثل عذاب جهمنی برام بود بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم و یک کلاه پهلوی برای خودم گرفتم.
و همیشه و همه جا میپوشیدم اونقدر اون رو پوشیدم که کسی یادش نمی اومد که من کچل هستم حتی بعضی روزها به سرم میزد وارد حوزه علیمه بشم و حسرت اینو میخوردم که چرا آخوند نشدم آخه اون موقع دیگه مجبور بودم همیشه عمامه داشته باشم و خیلی راحت بودم.
ولی هیچ وقت اینکارو نکردم چون هیچ وقت اعتقاد و باوری بهشون نداشتم،حتی همیشه بهشون کم و بیش فحش میدادم و از اینها که بگذریم هیچ عکسی نبود که من داخل اون کچل باشم حتی عکس شناسنامه من مال دورانی بود که مو داشتم بخاطر همین هیچ وقت عوضشون نکردم و همیشه با خودم داشتمشون.
اونقدر این شناسنامه مونده بود که دیگه داشت رشته رشته میشد و هر اداره ای میرفتم بعد از کلی اذیت کارم رو راه مینداختن و میگفتن شناسنامه باید سالم باشه بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم و یک عکس جدید گرفتم و تصمیم گرفتم شناسنامه خودم رو جدید کنم و همینکارو هم کردم و اون عکس تنها عکسی بود که سر تاس من توش معلوم بود.
و همون عکس بلای جون من شد و این دختر و پسر خنگ من اون کاری که نباید میکردن رو کردن،و اون رو بعنوان عکسی که باید روی سنگ قبر من حکاکی بشه به سنگ تراش دادن و الان بعد از شصت سال که من سعی کردم کسی سر تاس منو نبینه الان هرکسی رد میشه اون رو میبینه و حتی خودم هم که هفته ای یکبار فرصت پیدا میکنم که این طرفها پیدام بشه وقتی عکس خودم رو میبینم،از اینکه این دختر و پسر رو دارم شرمنده میشم.
اخه کسی نبود به شما بگه اگر من میخواستم این سر تاس منو کسی ببینه خودم زودتر اینکارو میکردم،اون هم سنگی که اینقدر مقاوم به خوردگی هست،شاید تا صدسال دیگه هم این تصویر از بین نره.
آخ امان از دست اولاد شیرین عقل
امان