تا حالا توی روابط شخصی یا کاری، براتون پیش اومده مثل یک بچه بی پناه بشید و پیش خودتون بگید:
" من بیچاره!"، "من نمی تونم"، "من هیچ حقی ندارم!"، احساس ضعف کنید و خودتون رو سرزنش کنید؟
یا شاید برعکس، مدام به دیگران انتقاد کنید، شخصیتشون رو زیر سوال ببرید، ضعف هاشونو گوشزد کنید و همیشه توقع دریافت احترام داشته باشید؟
یا شاید کسایی رو دیده باشید که فکر می کنن فرشته ناجی تمام آدم ها هستن و وظیفه دارن همیشه از خودگذشتگی کنن، خسته نشن و به همه بی چشمداشت کمک کنن؟
قربانی، زجردهنده، ناجی. این ها سه نقشی هستن که فردی به نام استیون کارپمن در قالب یک مثلث نقش ها تعریف کرده و من می خوام در این مطلب درمورد این مثلث و راهکار رهایی از اون(هر چی که یاد گرفتم رو) بنویسم.
استیون کارپمن شاگرد اریک برن، پایه گذار مکتب تحلیل رفتار متقابل و نظریه بازی ها بود. اریک برن معتقد بود تمام آدما توی روابط بین فردیشون در حال اجرای بازی های روانی هستند. این بازی ها برخلاف اسمشون برای سرگرمی و تفریح نیستند، ویژگی اصلی این بازی ها تکرارپذیری اوناست. وقتی شما مدام سمت آدم های خاصی کشیده می شید و رفتارهای ثابتی رو در برابر اونا از خودتون نشون می دید، یا در موقعیت های مختلف رفتار مشخصی رو بروز می دید که همیشه به نتیجه یکسانی منجر می شه، به این معنیه که دارید سناریوی بازی از پیش تعیین شده خودتون رو اجرا می کنید. بازی هایی مثل "اگر به خاطر تو نبود ..." یا "ببین مجبورم کردی چیکار کنم". ( براتون آشنا نیستن؟)
کارپمن با طراحی مثلث شرم نشون داد که همه بازی های انسان ها در داخل این مثلث و در قالب یکی از سه نقش قربانی، زجردهنده و ناجی اتفاق می افتن. دلیل نامگذاری این مثلث به نام شرم این بود که در جریان بازی ها، نتیجه ای به جز درماندگی و احساس شرم برای فرد به دست نمیاد.
قربانی همیشه داره میگه: "بیچاره من!".
فرد قربانی همیشه احساس ضعف، بی پناهی، شرم و افسردگی می کنه، به دنبال کمک می گرده و به نظر می رسه که قادر به تصمیم گیری یا حل مساله نیست.
ناجی همیشه میگه: "من میتونم بهت کمک کنم!"
ناجی لزوما فردی نیست که بدون مشکل باشه. حتی ممکنه خودش دچار ضعف های شخصیتی هم باشه و با کمک کردن به دیگران، سعی می کنه تمرکزش رو به جای حل مسائل خودش و رفع اضطرابی که داره، روی مشکلات قربانی صرف کنه. ناجی اگر به نقش نجات دهنده ش نپردازه احساس عذاب وجدان می کنه.
نقش ناجی وجه منفی برای قربانی هم داره. قربانی همیشه وابسته و شکست خورده باقی می مونه، چون اطمینان داره که یک ناجی در هر حالتی بهش کمک می کنه.
زجردهنده همیشه در حال سرزنش دیگرانه، اون فرد قدرتمندیه که از قدرتش در جهت منفی و حتی مخرب استفاده می کنه. سرزنش کردن، انتقاد دائم، خشم، کنترل کردن و سرسختی از ویژگی های این فرده.
واقعیت اینه که این سه نقش، ثابت نیستن و ما می تونیم توی موقعیت های مختلف روی اضلاع این مثلث حرکت کنیم. اما برای همه افراد یک نقش وجود داره که در اون احساس راحتی بیشتری می کنن و از اون طریق وارد مثلث می شن.
وقتی فردی در روابطش دچار تعارض می شه، سریعا وارد یکی از نقش ها می شه و مثلث شکل می گیره. این نقش اولیه معمولا زجردهنده یا قربانیه و با تشکیل مثلث، سایر افراد هم به سمت نقش خودشون در مثلث حرکت می کنن.
شاید به نظر برسه راه رهایی از این مثلث قطع رابطه ست. یا وارد رابطه نشدن. اما مگر این کار شدیه؟ مگر میشه با اجتناب از ایجاد رابطه خودمون رو از این مثلث و ایجاد تعارض ها دور نگه داریم؟
در درجه اول، راه حل رهایی از این مثلث، اینه که بازی ها رو بلد باشیم. باید توی روابطمون جایگاه آدما رو تشخیص بدیم و از همه مهم تر خودمون رو بشناسیم. این خودشناسی بهمون کمک می کنه وقتی توی نقش قربانی، ناجی یا زجردهنده قرار می گیریم، سریع متوجه بشیم و به درستی عمل کنیم.
راه دیگه ش تغییر بازیه. ما می تونیم نقش ها و مفهوم اون ها رو در مثلث کارپمن تغییر بدیم. کاری که در سال 2003 انجام شد و مثلث جدیدی تحت عنوان "مثلث تد" معرفی شد.
توی این مثلث، نقش ها از حالت مخرب خودشون به سمت نقش های سازنده ای حرکت می کنن که در اون ها فرد وارد بازی های روانی طرف مقابل نمی شه. این نقش های جدید از این قرارن:
در نهایت همونطور که گفتم راه وارد نشدن به مثلث کارپمن، شناخت بازی ها و خودشناسیه. باید محرک هایی رو که باعث می شن ما تبدیل به یک کودک عصبانی بشیم بشناسیم و توی روابطمون اون ها رو دنبال کنیم. البته این کار ساده ای نیست، زمانبره و احتیاج به تمرین داره. ما باید نقاط ضعف و قوت خودمون رو بشناسیم، گذشته تلخمون رو بپذیریم و نقص های خودمون رو انکار نکنیم. در این صورت می تونیم تغییرات خوبی توی روابطمون ایجاد کنیم.
منابع: