The girl you left behind
نویسنده جوجو مویز
قبل از اینکه توضیحی در مورد کتاب شروع کنم باید بگم که اگر از داستان های دوره ی جنگ جهانی اول لذت نمیبرید سراغ این کتاب نرید .
کتاب در دو دوره تاریخی داستانهایی رو بصورت موازی تعریف میکنه که با هم از طریق یک نقاشی ارتباط پیدا می کنن ؛ بخش های ابتدایی کتاب در دوره تاریک جنگ جهانی اول شکل گرفته که برای من این بخش از قصه جذاب تر بود . عشق های واقعی و عمیق ، زندگی های رنگی و پر جنب و جوش و روابط انسانی گرم و تنیده که به یک باره دست خوش جنگ میشه و تبدیل میشه به درد و رنجی بی پایان ، زندگی خاکستری و نامعلوم انگار یه جایی وسط زمین و هوا گیر کردی؛ محکومی به زندگی کردن هیچ حق انتخابی نیست، روزهاتو با خاطرات شیرین گذشته و امید به یه روز خوب در آینده میگذرونی .
اینکه امیدت چقدر بزرگ یا کوچیک باشه به عشقی که تجربه کردی بستگی داره تابلو نقاشی که ادوارد از سوفی کشیده بود و جرقه های عشقی سوزان رو زده بود میتونست بزرگترین امیدواری باشه ، امید به دیدار دوباره ادوارد که این نقاشی یادش رو تویه ذهن سوفی پر رنگ نگه میداشت.
همیشه با خودم فکر میکنم اگه همه ی عشقمون رو هم از بقیه آدما مخفی نگه داریم بازم اون هاله ی خوش رنگ و خوش بوی عشق که دورمونه توجهشون رو جلب میکنه (مثل بوی خون که خون آشامها رو دنبالمون میکشونه)، آدما دوس دارن امیدت رو بگیرن ولی تورو هم برای خودشون نگه دارن تا بوی خوش عشقتو داشته باشن ، این وسط دشمنتون از همه مستعد تره مخصوصا اگه یه فرمانده آلمانی باشه که شهر محل زندگیتو اشغال کرده.
بخش های بعدی کتاب از فرانسه در جنگ جهانی به زمان حال در انگلیس سفر میکنه و عشقی که ردپایه تابلو توش میدرخشه و بازهم زنی که برای زنده نگه داشتن عشق و امیدش با رویاهایه گذشته ش روزاشو میگذرونه اما ناخواسته وارد ماجرایی میشه که اونو مجبور به جنگیدن میکنه برای نگه داری تابلو و البته عشق و امیدش.
و بخش های بعدی به رشته های نامرئی که این دوزن رو به هم وصل میکنه میپردازه؛ دو زن با فاصله ی 100 سال .
و در انتهای کتاب در اوج ناامیدی به یک باره ورق برمیگرده و آخرین رشته ی پیوند مرئی میشه. درست مثل شنیدن خبر آتش بس در تلخ ترین و تاریک ترین روزهای جنگ .