Sharghi Shad
Sharghi Shad
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مرثیه‌ای برای ماه کوچکم و شاید ایرانم

اگر اشتباه نکنم، دیروز صدمین روز بود. صد روزی که هر ساعتش ملتی عزادار شد.

آسان نیست جور و جفا دیدن و مهر خاموشی بر لب زدن به سبب مصلحت اندیشی برای جان عزیزانت.

جان کندن می‌خواهد. جان کندم. جان کندیم.

شبی که پسری غلتیده در خون خودش را دیدم و از تصور لحظه‌ای که پدر و مادر چشم به راهش تنِ سردِ جگر گوشه‌شان را‌، نهال زندگیشان را در آغوش می‌کشند، مات شدم.


خون گریستم برای ماهِ کوچکی که تکالیف اخر هفته‌اش را انجام نداده، غروب کرد.

ماهکم

لرزیدم از تجسم قامت خمیده‌ی پدرت که در آخرین لحظه، گیسوانِ به رنگ خورشیدت را از جلادانت طلب کرد.

خدا می‌داند که زین پس چه شب ها به جای تو در آغوششان می‌گیرد.

دلتنگ مادر بودی. به وصال رسیدی؟

بگذرد ایام هجران نیز هم
بگذرد ایام هجران نیز هم

دلم می‌خواهد تا جان در تن دارم بدوم از جنونی که هنگام پرسیدن «آرتین چه دید؟ » به من دست می‌دهد.

چند سال دیگر آن صحنه ها برایش کمرنگ می‌شود؟ چند بار با دیدن خانواده‌ای در کنار هم قلب کوچکش فشرده می‌شود؟

دِلَکِش دریای درد!
دِلَکِش دریای درد!

دلم برای ایرانِ زخم خورده می‌سوزد. اما این دیار از روز ازل شاهد دلاوری و جوانمردی جوانانش بوده و مفتخر است به آزادی و رهایی از دست ناپاک دلان به سبب خون هایی که تنش را گلگون کرده است.


بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند


ایرانماهکآرتینمرثیهپدر و مادر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید