moonlight
moonlight
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

خستگیه مسیر


دو سال هست که اکثر مواقع این شکلی هستم؛ البته به غیر باقی عمرم که هیچ وقت خودم نبودم؛
از روزی که به دنیا اومدم،تا دوسال پیش، همیشه با یک نقاب تحمیل شده دست و پنجه نرم میکردم،نقابی که نمیذاشت نور حقیقت رو کشف کنم؛ توی تموم این سال ها ، وقتی با خودم تنها میشدم، همیشه میدونستم حالم خوب نیست و از تنهایی بیزار بودم؛ ولی خب بچه بودم و نمیدونستم چرا حالم بده؛ فکر میکردم ادم نباید هیچ وقت تنها باشه؛
الان دوساله که فهمیدم مشکل از کجاست....من همیشه یکی دیگه بودم؛همیشه اون چیزی بودم که بابام میخواست؛ عروسک ساخته دست بابام؛
عروسکی که ظاهرش خوبه ولی درونش ....
دو ساله که فهمیدم چقدر اشتباه کردم؛ چقدر از خود واقعی ام دور بودم؛ولی الان که فهمیدم مشکل کجاست،‌چرا باز ناراحتم؟
چرا اغلب بغض کردم و دلم گرفته؛ چرا منزوی شدم و از ادما بیزار؟!!!!
آره....چون فهمیدم جایی دنیا اومدم که نباید خودت باشی، وگرنه طرد میشی، بهت برچسب میزنن،حمایت نمیشی،و تا بیایی خودتو ثابت کنی، زیر خروار ها حرف زننده و شکننده خااک میشی؛ اون قدر بی رحمانه مورد هجوم حرف های تخریب کننده ادما قرار میگیری که دیگه نای ادامه دادن نخواهی داشت؛
دوساله انگار توی باتلاق گیر کردم؛ نه نجات پیدا میکنم و نه غرق میشم؛هر چی تلاش میکنم درستش کنم،همه چی دومینووار بدتر میشه؛
به خودم شک میکنم،‌شاید واقعا مشکل از منه، شاید من اشتباه میکنم؛شاید......
ولی خیلی زود میفهمم دنیای من چقد از دنیای ادمای اطرافم متفاوته....
هر چی بیشتر شک میکنم، بعدش مصمم تر میشم؛ آره......
خودت بودن سخته ؛ توی ایران از کار معدن سخت تر، خودت بودن هست؛ جایی که اونقدر قضاوت میشی که مدفون میشی زیر برچسب هاشون؛
خیلی خوبه اگر یادبگیریم به خود واقعی دیگران احترام بزاریم.......


خستگیقضاوتخودمسیرموفقیت
دیوانه ی عاقل پندار!!!!?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید