ویرگول
ورودثبت نام
مهسا صدیقی
مهسا صدیقی
مهسا صدیقی
مهسا صدیقی
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

وای از رژیم!

همه‌چی از یه مهمونی خانوادگی شروع شد. دخترخاله‌م، مثل همیشه شاد و سرحال، کنارم نشست و گفت: «دیدی چقدر لاغر شدم؟ فقط با رژیم فلان. باید تو هم امتحانش کنی!» راستش اون‌قدر ظاهرش تغییر کرده بود که واقعاً ترغیب شدم. همون شب، توی مسیر برگشت، رژیمشو سرچ کردم، و از فرداش شدم یه آدم جدید: صبحونه‌ی سبک، نهار بدون نون، شام که عملاً نبود، و کلی آب و چای سبز.

هفته‌ی اول، حس می‌کردم دارم به هدفم نزدیک می‌شم. روی ترازو رفتم، نیم کیلو کم شده بود. ذوق کردم. ولی هفته‌ی دوم، انگار بدنم اعتصاب کرده بود. همش ضعف داشتم، تمرکزم کم شده بود، و حتی شروع کردم به زود از کوره در رفتن. انگار مغزم قند می‌خواست ولی من باهاش لج کرده بودم.

هفته‌ی سوم، دوباره رفتم روی ترازو. وزنم نه‌تنها کم نشده بود، بلکه نیم کیلو برگشته بود بالا! با ناباوری به عدد نگاه می‌کردم. این رژیمی بود که روی دخترخاله‌م معجزه کرده بود، ولی واسه من فقط گشنگی و کلافگی آورده بود.

گفتم شاید باید رژیمو عوض کنم. رفتم سراغ رژیم کتوژنیک. پر از گوشت و چربی و بدون کربوهیدرات. دو هفته تحملش کردم، اما بدنم یه‌جوری شد. حس می‌کردم مدام گر گرفته‌م، بی‌حال بودم و سرگیجه داشتم. از همه بدتر، دل‌دردای شبانه که نمی‌ذاشت بخوابم. دوباره رژیمو قطع کردم.

یه مدت بی‌خیال شدم و گفتم شاید اصلاً اراده ندارم. شاید مشکل از منه. ولی ته دلم قبول نداشتم. حس می‌کردم موضوع پیچیده‌تر از فقط خوردن کمتر و تحرک بیشتره. یه بار یه جمله خوندم که خیلی به دلم نشست: «بدن آدما مثل رمز وای‌فای خونشونه، واسه هرکسی فرق داره!» این جمله جرقه‌ای شد برای شروع یه مسیر جدید.

شروع کردم به نوشتن. هرچی می‌خوردم، حس بدنم بعدش، حالات روحی، حتی خوابی که می‌رفتم. کم‌کم الگوهایی دیدم. فهمیدم غذاهای تند اذیتم می‌کنن. نون سبوس‌دار، برعکس چیزی که فکر می‌کردم، باعث ورم معده‌م میشه. میوه رو بهتره عصر بخورم نه صبح و مهم‌تر از همه، بدنم به رژیم‌های افراطی واکنش منفی نشون می‌ده.

چند ماه بعد، یه تست ژنتیکی دادم که برام جالب بود. نتیجه‌هاش خیلی چیزا رو تایید کرد: مثل حساسیت به لاکتوز، احتمال بالای افزایش وزن با رژیم‌های کم‌کربوهیدرات و اینکه بدنم به ورزش هوازی بهتر جواب می‌ده تا وزنه‌زدن. انگار بدنم بالاخره باهام حرف زده بود!

حالا دیگه رژیم نمی‌گیرم. سبک زندگی دارم. صبحونه‌ی کامل، نهار متعادل، شام سبک. وقتی گرسنه‌م می‌خورم، وقتی سیرم ول می‌کنم. گاهی شیرینی می‌خورم، ولی نه با عذاب وجدان. بیشتر می‌دوم، کمتر خودمو با بقیه مقایسه می‌کنم.

اون تجربه‌های ناموفق با رژیم‌های مختلف، تبدیل شدن به داستان آشنایی من با بدنم. فهمیدم هیچ نسخه‌ی واحدی برای همه وجود نداره. رژیم دخترخاله‌م واسه اون خوب بود، ولی بدن من چیز دیگه‌ای می‌خواست. مهم اینه که گوش بدی؛ به بدنت، به حالت، به انرژی‌ت.

شاید هیچ‌وقت اون عدد روی ترازو که آرزوشو داشتم نبینم، ولی الان تو آینه خودمو که می‌بینم، یه لبخند واقعی می‌زنم. چون می‌دونم دارم با بدنم همکاری می‌کنم، نه باهاش می‌جنگم.

افزایش وزنسبک زندگیعذاب وجدانرژیممای اسمارت ژن
۱۶
۳
مهسا صدیقی
مهسا صدیقی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید