تا به کی
ای دوستان دور از هم
ای یاران همیشه در بند
ای که از پا تا سر در درد
تا به کی خواهید ماند این طور خموش
شهر را بنگرید
کوچه ها خلوت
چراغ ها خاموش
خانه ها دل تنگ
آه، چقدر این روزها دلگیر است
مردان همه افسرده
زن ها همه دل مرده
بچه ها از اول هم مرده
نه صدای بازی نه صدای جشن
نه صدای تار نه صدای چنگ
یک صدا هست و آن هم صدای مرگ
می رسد صدای (تا به کی) گفتن قلبم این چنین:
خموش این چنین ماندن تا به کی!
دل مرده این چنین ماندن تا به کی!
بی فروغ ماندن چشمان تا به کی
چشم به راه داد منجی ماندن تا به کی
دیدن این چنین فقر و فساد هم تا به کی
سجده بر حاکم شیطان پرست هم تا به کی
بی بهار ماندن این سرزمینم تا به کی
کشتن آرزو و خواسته هایم تا به کی
بی گل و بی سبزه زار ماندن من تا به کی
این چنین در خرافات ماندن من تا به کی
حسرت بوسیدن لبهای یارم تا به کی
این چنین تا بکی گفتن قلبم تا به کی
تا به کی
تا به کی...