در من زنی هرروز گریه میکند
وارزوهایش را به گور دسته جمعی میبرد
در من زنی هرروز می میرد
وباز زنده میشود و زندگی می کند
در من زنی اشپزی می کند
کتاب میخواند
و اشک هایش را لابه لای روزمرگی هایش پنهان میکند
در من زنی میخندد
آنقدر بلند که صدای گریه هایش به گوش کسی نرسد
در من زنی زندگی میکند
با اینکه مرده است
با اینکه تنهایی سفر کرده است
با اینکه تنهایی عاشق است
و تنهایی را هرروز هجی میکند
اما هنوز که هنوز است زنده است
او زنده است اما مردگی میکند
و بوی نشدن ،نرسیدن و،همه ی محال ها به مشام امید هایش می رسد
در من زنی زندگی میکند
که زندگی را باخت
اما در کشاکش حضور خود همیشه برنده بود ،
همیشه سخت و محکم
اما زندگی او را از پای دراورد..
....
آرزوبیرانوند