فاتحه
"کفن کفن همه ام را به گور پیچیدی
درون سینه تنگم علاقه را دیدی؟
بدون فاتحه رفتی ، دوباره من مُردم
تو از شکستن این دل چرا نترسیدی؟
تبر تبر به تنم خون بهای تردید است
برای این دل بی طاقتم چه تبعیدی
ز رفتنت به دلم ناله های سوزان است
مکن خزان دل من که را که نور امیدی
هنوز خفته ام اینجا میان قبرستان
به زیر لوحه ی سنگی که تو تراشیدی
بتاب بر تن این گور و روشنایی بخش
تویی که در شب این دل طلوع خورشیدی
شرر زدی به دلم ناله ام فراوان شد
به غربت و غم و شبگریه ام تو خندیدی
نفس نفس دل من شعله های سوزان است
بگو میان آن همه سوز و شرر چه میدیدی؟
دلم ز شوق وصال تو ارغوانی شد
ز خویش از آنچه بیامد سرم تو پرسیدی؟
از عرش تا به زمین، در میان شک و یقین
چرا به جور تو بر من نبود تردیدی؟
اگرچه قابل و درخور نبوده است این می
ولی تو کاش نیمه پُر را به جام میدیدی.