دختر مهتاب
دختر مهتاب
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

شنای ممنوعه!

نوجوان بودم ، دوستانم ، همکلاسیهایم ، نوجوانهای اطرافم ... می رفتند کلاس شنا.

اما مامان و بابا یه "نه" محکم گفتند و شنا را ممنوع کردند.

شنا ممنوع!
شنا ممنوع!

"شنای ممنوعه" را دفن کردم، زیر خروارها خروار سرکوب....

سرکوبها مرا عصبانی می کردند، پس تصمیم گرفتم مستقل شوم و زندگی ام را بسازم ... البته مسیری که آمدم خیلی خیلی سخت بود.... خیلی

سالها گذشت ، حالا "شنای ممنوعه" را از زیر آن خروارها خروار سرکوب کشیدم بیرون و گذاشتم روی طاقچه ذهنم.

رویای دفن شده را بیرون کشیدم...
رویای دفن شده را بیرون کشیدم...


ولی باز هم نمی توانستم بروم سراغش. شروع هر سال جدید در لیست اهدافم می نوشتم : "یادگیری شنا" ، هر تابستان یک بهانه جور می کردم و در پایان سال یک ضربدر قرمز می گذاشتم جلوی "شنای ممنوعه"!

آنقدر که گفته بودم امسال می روم شنا یاد می گیرم و نرفته بودم که یک روز همکارم گفت : "برو بابا! ? تو شنا یادبگیر نیستی!"

تابستان سال گذشته ، باز هم بهانه ها از من پیشی گرفتند ولی با خودم عهد بستم که جدی جدی تابستان 1402 بروم شنا.

از شروع سال جدید مرتبا به خودم یادآوری می کردم... تابستان که آمد چشم هایم را بستم تا بهانه ها را نبینم و گوش هایم را گرفتم تا صدایشان را نشنوم و در یک حرکت ضربتی رفتم ثبت نام کردم، کلاس خصوصی با شهریه بیشتر و همه شهریه را یکجا پرداخت کردم تا راه فراری نباشد!

خوب تا اینجا خوب آمده بودم! ولی باید اعتراف کنم که در شناکردن واقعا افتضاح هستم! اما نباید جا بزنم، چون "شناکردن" برای من فقط "شناکردن" نیست ، معناهای دیگری هم دارد .... رفتن به سمت رویاها ، آرزوهای دفن شده ، شروع یک کار متفاوت ... شنا را ادامه می دهم نه بخاطر شنا .... بخاطر معنا و مفهومی که برایم دارد و اصلا مطمئن نیستم که استعدادش را داشته باشم یا نه.

پ.ن : همکارم گفت : اصلا فکرش را نمی کردم که امسال واقعا بروی شنا!

شنای ممنوعهشناحال خوبتو با من تقسیم کنشوق نوشتنآرزو
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه / هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد...خدایا ! خودت منو بپذیر.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید