مدتیست فهمیدهام عشق همیشه آغاز آرامش نیست؛گاهی مقدمهی بیداریست.
ما عاشق میشویم تا در دل رنج، خودمان را پیدا کنیم،تا یاد بگیریم هر کسی لایق ماندن در قلبمان نیست.

واقف شدم...
در هر دیدار، در هر لبخندِ کوتاه و هر جداییِ بیبهانه،خدا آرام و بیصدا چهرهی واقعی آدمها را نشانم داد.
زمانی که نیتت پاک باشد، حقیقت بیدعوت، خودش را آشکار میکند.
دیگر از کسی دلگیر نمیشوم؛
میدانم بعضی آمدنها برای تجربه بود، نه ماندن.
برخی آدمها تو را ترک میکنند،اما این پایان داستان تو نیست؛فقط پایان نقش آنها در داستان توست.
در مسیر عشق، بارها با آدمهایی روبهرو شدم که پر از بیمعرفتی، بیتعهدی و بیتفاوتی بودند.
رفیقان نیمهراهی که قدر حضور را ندانستندو با لبخندهای دروغ، قلبم را خسته کردند.
اما حالا فهمیدهام اگر چیزی دارد فرسودهات میکند،
برای تو نیست.
عشق، کار، رابطههایی که از آنِ تو باشند،
تو را تغذیه میکنند، نه تهی.به تو نیرو میدهند، نه خستگی.

دیگر دنبال قهرمان نیستم،
نه کسی که بار زندگیام را به دوش بکشد،
و نه من بارِ او را.
من فقط یک «همسفر پایه» میخواهم،
کسی که در طوفان هم کنارم بماند،
نه اینکه در اولین باد، رهایم کند.
تا حالا آدم سالمی ندیدهام که محبت ببیند و برود.
آدمهای سالم وقتی توجه میبینند،
چند برابرش را به تو پس میدهند.
آنها ماندگارترند، چون نیتشان ریشه دارد.

خدایا، مارا با آدمهای بیتعهد ، بی معرفت ، رفیق نیمه راه ، بی تفاوت ، حدنشناس ، قدرنشناس و نمک نشناس در هیچ مسیری همراه مکن.
بگذار مسیرمان با کسانی گره بخوردکه آمدنشان آرامش بیاورد، نه اضطراب.
چیزی که بعد از رفتنشان در من جا ماند،
درد نبود… بیداری بود.
یاد گرفتم دوست داشتن را از خودم شروع کنم؛
چرا که تا خودت را دوست نداشته باشی،
هیچ عشق دیگری در تو دوام نمیآورد.
موضوع شرکت در مسابقه :(چیزی که بعد از رفتنش در من جا موند)
