چرخ گردون که نه دو روز بلکه سالها بر مراد ما نرفت ، سقف آرزوهایم هی پایین تر و پایین تر آمد ... گویی همه چیز آب رفت ... حالا از سقف بلند آرزوها فقط یک عدد "او" می خواهم که برایش حرف بزنم و "او" بشنود ... نه از چیزهای مهم ... فقط از چیزهای پیش پا افتاده ... برایش از کتابی که خوانده ام بگویم ... از کاراکتر سریال موردعلاقه ام که بدجور دلم برایش تنگ شده ... از سریالی که خیلی به دلم نشست و دلم می خواهد فصل های بعدیش زودتر ساخته شود ... از قضاوتهای مردم که بدجوری دلشکسته ام کرده ... از آنهایی که نیامده رفتند ! بدون هیچ خداحافظی ! .... از رئیسم که قدرنشناس از آب درآمد ... از مدیر بی لیاقت مجموعه که دلم می خواهد با مشت بکوبم توی صورتش ... برایش از همکاران پاچه خوار بگویم ... از همه چیز ... چیزهای پیش پا افتاده و هی چایی اش را سربکشد و فقط مرا بشنود ... بدون هیچ قضاوتی ... هیچ سرزنشی نه حتی هیچ راه حلی...
یه دیالوگی بود توی یه سریالی که می گفت : "من همه جوره طرف توام"
دلم یه "او" می خواد که همه جوره طرف من باشه.
سه شنبه 7 آذرماه 1402