ویرگول
ورودثبت نام
جوون این مملکت
جوون این مملکت
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

ما را به خیر تو امید نیست ...

امروز برای ناهار وارد رستورانی شدم, یک خانم محترم پشت صندوق سفارش غذا رو گرفتند و من هم روی یک میز منتظر غذا بودم بعد چند دقیقه یه خانمی که من فکر میکردم از مشتریان هستند ظرف غذا رو برای من آوردند یه نگاهی به لباس های این خانم فقط کافی بود تا متوجه بشین انگار یه اشکالی وجود داره, یک مقدار مندرس و نامناسب یه خانم به نظر میرسیدند کاپشن نسبتا کهنه, کفش ورزشی که به خاطر سایز کوچیکش پشت کفش رو روبه داخل خوابونده بود و ...

ظرف غذا رو که روی میز گذاشت و گفت بفرمایید پیش خودم فکر کردم بنده خدا با اون کیسه ای که روی صندلی اونور رستوران گذاشته بود و انگار غذایی چیزی داخلش میزاشت حتما کارگر اینجاست و وضع چندان جالبی نداره و همزمان ذهنم داشت به زنان سرپرست خانوار این جور مسایل ناخوش آیند فکر میکرد, بعد از اینکه خودمو با این افکار ناراحت کردم حسابی افسوس خوردم به حال جامعمون و بعد یه تشری به خودم زدم که خجالت نمیکشی عین خرس داری غذا میخوری اونوقت یه سریا اینطور زندگی میکنند ! ازین لحظه به بعد غذا زهرمارم شد تو همین افکار بودم که به خودم گفتم کاری که نمیتونم بکنم بزار یه انعامی چیزی بش بدم که وجدانم دست از سرم برداره و بعد اتمام غذا رفتم پای صندوق 50 تومن کارت کشیدم و به صندوقدار گفتم این رو بدید به همون خانومه و اومدم بیرون ...

از ده قدم بعد رستوران وجدانم بهم میگه رستوران ها خیلی به فکر پرستیژ و کلاس کاریشونن حالا اگه به خاطر این کار ترحم آمیز تو این خانم و اخراج کنن چی ؟ !

اگه این خانم از کادر رستوران باشه و اونام لباسای کارش باشن چی ؟ چقد بش برمیخوره ؟!

آخ ... حسابی گند زدم .

این نتیجه رفتار احساسی بدون فکره .

خدا کنه قضیه ختم به خیر بشه و حقی گردن من نمونه .


خلاصه اینکه احساسی رفتار نکنین .

یاعلی.

وجدانتصمیم احساسیروزمرگیخاطراتتجربه
یک شبه برنامه نویسِ گیجِ مثلا مذهبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید