1- با همکلاسی ها رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت. ازینکه می بینم کسایی که تازه باهاشون آشنا شدم با من راحتن و بهشون خوش می گذره خوشحال میشم.
2- با دوستم رفتیم بیرون بعدش و هم حرف زدیم، هم از مغازه های کریسمسی دیدن کردیم و هم چندتا پالتو پرو کردیم که خوب نبودن البته. آخرش هم کلی خندیدیم چون دوستم می گفت مریضا رو می بندن به ضریح مثل اینکه و تا شفا پیدا نکنن بازشون نمی کنن... ما هم فکر کردیم واسه خواسته هامون این کار رو بکنیم و از تصور نخ بلندی که باید بهمون وصل بشه کلی خندیدیم. دوستم یکم مریض بود و با اینکه هم اون و هم من امروز از صبحش بیرون بودیم ولی باز تونستیم هم رو ببینیم که خیلی خوب بود. این بیرون رفتن به اضافه بیرون رفتن ظهر باعث شد خاطره خوبی از روز آخر کلاس های درسی این دوره برام باقی بمونه...خوشحالم که این روز رو به خوبی به یاد خواهم آورد.
3- توی کافه یه آشنای قدیمی رو اتفاقی دیدم. خوشحال کننده بود که همدیگر رو به یاد داشتیم و با خوشحالی از هم احوال پرسی می کردیم.
*** امروز مثل عنوان نوشته "بیست" بود :))