مجنون قصدِ دیارِ لیلی کرد، اشتر را آن طرف میراند تا هوش با او بود [تا زمانی که حواسش بود مسیر شتر را کنترل میکرد]، چون لحظهای مستغرقِ لیلی میگشت و خود را و اشتر را فراموش میکرد، اشتر را در دِیه بچه بود،[شتر در ده بچهای داشت] فرصت مییافت باز میگشت و به دِیه میرسید، چون مجنون به خود میآمد، دو روزه راه بازگشته بود؛ [دو روز میرفت و شتر برش میگردوند و مجنون نمیفهمید] همچنین سه ماه در راه بماند، عاقبت افغان کرد که این اشتر بلای من است، از اشتر فرو جست و روان شد.
همچو مجنون در نتازع با شتر، گه شتر چربید و گه مجنون حر
میل مجنون پیش آن لیلی روان، میل ناقه پس، پی کُره دوان
...
جان ز هجر عرش اندر فاقهای، تن ز عشق خاربن چون ناقهای
جان گشاید سوی بالا بالها، در زده تن در زمین چنگالها

منابع (فاصلهها را حذف کنید):
1. fihemafih . com/17.html
2. ganjoor . net/moulavi/fhmfh/sh3
3. photo: generated by fal . ai
Bonus from Discourses of Rumi : Fihi Ma Fihi by Arthur John Arberry:
When Majnun, as the story goes, was making for his beloved Laila’s home, as long as he was fully conscious he drove his camel in that direction. But when for a moment he became absorbed in the thought of Laila and forgot his camel, the camel turned in its tracks toward the village where its foal was kept. On coming to his senses, Majnun found that he had gone back a distance of two day’s journey. For three months he continued this way, coming no closer to his goal. Finally he jumped off the camel, saying, “This camel is the ruin of me!” and continued on foot...