wooden heart
wooden heart
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

تنگ


یک شب با پای برهنه

قدم زنان روی چمن های سر به آسمان

به آسمانی عمیق

خیره خواهم شد

من در عمق آن

با قلاب ماهیگیریم

به دنبال ستاره ها خواهم بود

ستاره ها را شکار خواهم کرد

و در گوش آنها زمزمه خواهم کرد

به تو می گویم که به آنها چه خواهم گفت

ولی به کسی نگو

این یک راز بین من و توست

رازی از نوع ترنم های شقایق

که برای باران می خواند

من به آنها خواهم گفت

بروید تا عمق آسمان

به انتهایش

در دور دست ها

جایی که دیگر نبینمتان

آنجا که رسیدید

ماهی بی تنگ زیبایی خواهید دید

به او این آب را بدهید و بگویید تنگ تو شکسته

اما قبل شکستنش

آب درون خودش را برایت جمع کرده

و این آن آب است

گفت که بعد از این

در هر تنگی وارد شدی

تلاش برای بیرون رفتن از آن نکن

چون هیچ تنگی بی ماهی زیبا نیست

و هیچ ماهی بدون تنگ نمی تواند زنده بماند

از آن آب در تنگ بنوش

و لذتش را ببر

و به دنبال اقیانوس ها مباش

و بگویید این آب را در تنگ بعدیت بریز تا شاید

تو را اندکی سیراب تر کرد

به او بگویید

آن تنگ شکست

ولی بی ثمر نبود

.

رو به آسمانم

قلابم در دستانم است

ولی ستاره ای نیست

انگار همگی از ترس این وظیفه فرار کرده اند

پس این آب را چه کنم

من دارم میشکنم

آین آب در قلبم بعد شکستنم چه خواهد شد؟

خواهش میکنم

کمک کنید

دارم میشکنم…

کار از کار دارد میگذرد…

کسی نیست

پس به تنها کسی که دارم می گویم

ای خاک

وقتی شکستم این آب را به ماهی من رسان

و این راز بازگوی

و بگوی

او شکست

چون تو از بودن در تنگ پر از آبش

به رنگ سرخ

میترسیدی:(

وودن هارتعاشقانهتُنگماهیعشق
یدونه پسر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید