دو ماه پیش، برای اولین بار خیلی جدی با خودم خلوت کردم؛
کاری که کم پیش میاومد و هیچوقت هم اینقدر عمیق نبود.
حتی سبک فکر کردنم، لحن حرف زدنم با خودم فرق کرده بود.
انگار خودم رو از بیرون نگاه میکردم،
و همونجا بود که تصمیم گرفتم یه تغییر اساسی توی خودم و زندگیم ایجاد کنم.
الان که فکر میکنم،
خوشحالم که تمام اون اتفاقها باعث شدن اینقدر جدی به خودم بیام،
به خودم کمک کنم
و بالاخره از اون وضعیت نجات پیدا کنم.
واقعیت اینه:
مشکل اصلی، خودم بودم.
و این پذیرش، برام عجیب… ولی نجاتبخش بود.
وقتی پذیرفتم، شروع کردم به ترمیم خودم.
جنگیدم با خودم… برای خودم.
و حالا؟
از درون آرومم،
هوای خودم رو بیشتر دارم،
و به خودم حس بهتری دارم.
همهچی قشنگتر شده
و دیدم به زندگی، امیدوارکنندهتر…
و این یعنی تولد دوبارهی من.
من زندهام و هنوزم اینجام.
فقط کافیه هر روز یه قدم کوچیک بردارم.
– مریم