ویرگول
ورودثبت نام
Marny
Marnyمن فقط تصمیم گرفتم که بیشتر بنویسم https://t.me/set_fire_tothe_rainn
Marny
Marny
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

مامانی، روماتیسم و کرونا

خوندن این نوشته اصلا برای شما لذت بخش نخواهد بود به شما کمکی نمیکنه.

مامانی وقتی حدودا ۴۰ سالش بود روماتیسم مفصلی گرفت. یه بیماری اتوایمیون. برای بیماریش کورتون میخورد و کورتون سیستم ایمنیش رو، که بر علیه بدنش شورش کرده بودن، ضعیف میکرد.

سال ۹۹ شد. مامانی کرونا گرفت. ما فکر میکردیم خوب میشه...بهتر میشه. اما اون رفت بیمارستان. شب اولی که اون رفت بیمارستان تا صبح بیدار موندم. میترسیدم چیزی بشه. بعدش رفت تو کما و اینتوبه شد. لوله هایی گذاشتن تو گلوش. درصد اکسیژن خونش هر روز میومد پایین تر و من هر شب با گریه به خدا التماس میکردم. انواع دعا ها و نذر ها. ولی فایده ای نداشت. دکترا گفتن دیگه نمیشه کاری کرد ولی راستش من نمیخواستم ناامید بشم. یه روز ی تو آبان، غروب سه شنبه ما زنگ زدیم به بیمارستان و بهمون گفتن که تو این چند ساعت چند بار احیا شده. راه افتادیم به سمت بیمارستان و تو راه بهمون خبر دادن که همه چیز تموم شده. خب من اون شب هم تا صبح نخوابیدم.

مامانی مهر سال ۱۳۳۵ به دنیا اومد. انقلاب و جنگ و موشک بارون و تحریم و گرونی و هزار جور سختی رو تحمل کرد. مامانی خیاطی بلد بود و تدریس میکرد و یه آموزشگاه خیاطی داشت. اون سالها مریض بود. اون به آدم ها و خصوصا فامیلش خیلی علاقه داشت. برعکس من اصلا کینه ای و حسود نبود.

همین.

مامانی سا

شبزندگی
۴
۷
Marny
Marny
من فقط تصمیم گرفتم که بیشتر بنویسم https://t.me/set_fire_tothe_rainn
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید