فکر می کنم بیشتر آدم ها در بالا و پایین های زندگیشون دچار مسائلی میشن که اگر در پی حل اون مسائل باشن ریشه خیلی هاش رو در خودشناسی و آگاهی از خودشون پیدا می کنن. برای من هم اینطور بوده. در برخورد با مسائلم، وقتی که برای حلشون عمیق میشم، با اون خلاهایی مواجه میشم که باید بهبودشون بدم تا یسری مسئله دیگه خودبخود حل بشه.
کتاب رشد و افزایش عزت نفس یکی از اون مواردی بود که در مسیر کشف خودم و برطرف کردن بخشی از مسئله ها و درگیری هام، پیداش کردم و خب باید بگم که بنظرم عالی اومد. خوندن این کتاب هنوز تموم نشده، اما شاید بد نباشه چیزایی که تا اینجا ازش یاد گرفتم رو بنویسم.
افرادی که مسئله عزت نفس دارن، منتقد درونشون بیش از اندازه فعاله. و دائما فرد رو مورد انتقاد قرار میده. شکست ها و اشتباهاتشون رو پررنگ جلوه میده و موفقیت هاشون رو برعکس، اصلا نمی بینه یا کوچک و ناچیز در نظر می گیره.
خب احتمالا این چیزیه که هممون می دونستیمش، اون بخشی که برای من دیدگاه جدیدتری بود، این بود که منتقد قصد داره به صورت غیر مستقیم به ما سود برسونه، اما چجوری؟
مثلا میگه این موفقیتی که کسب کردی همچین چیز خاصی هم نبود، هرکسی می تونه به دستش بیاره، هدفش: تلاش برای بزرگ تر شدن و کسب موفقیت های بهتر و بیشتر، راضی نشدن به موقعیت های فعلی و رو به رشد بودن
مثال دیگه اینکه میگه: تو اونقدر ویژگی های خوب و خفنی نداری که تو این گروه پذیرفته بشی، اونا تو رو تو گروهشون نمی پذیرن، چون تو خیلی خاص نیستی. هدفش: کاهش احساس بد و حس طردشدگی در صورت پذیرفته نشدن در یک گروه. در واقع کمی درد عدم پذیرش را با این حرف ها کاهش می دهد.
اما آیا راهکاری که منتقد به ما ارائه می دهد_هر چند کمک کننده_ راهکار درستی است؟ به هیچ وجه.
راه جایگزین یا کنترل صدای منتقد چیه؟
خلع سلاح کردن منتقد از سه طریق می تونه انجام بشه.
1- اول اینکه خوبه کاملا از اهداف منتقد اگاه بشیم. همونطوری که توی پاراگراف بالا گفتم. اولا بدونیم که چه زمان هایی منتقد در ما خیلی فعال میشه و بعد شروع کنیم به گفتن اهدافش. مثلا بهش بگیم، خب تو داری به من میگی که من آدم خاصی نیست، تا حالا کار ارزشمندی انجام ندادم و لایق بودن توی این گروه نیستم تا درد طرد شدن من از گروه رو کمتر کنی.
یا بگیم تو داری همه کارهای منو کوچیک و کم اهمیت جلوه میدی تا من تلاش بیشتری کنم، چون شاید با موفقیت هایی که بعد از این به دست میارم، احساس کنم آدم بهتری هستم.
اینا چندتا مثال بودن، شما هم بگردید ببینید منتقدتون چه هدفی داره تا ازش آگاه بشید.
2- دومی پاسخ متقابل دادنه از دو طریق:
هزینه هایی که بابت گوش دادن به حرف منتقد میدید چقدره؟
اگر به هزینه های گوش کردن به حرف منتقد فکر کنید شاید به این نتیجه برسید که واقعا زیاده! و ارزش چیزی که نهایتا به دست میارید رو نداره. مثلا میشه به منتقد اینجوری گفت: وقتی داری به من میگی موقعیت فعلیم ارزشمند نیست و باید تلاش کنم تا به جایگاه مدیریت برسم، اون وقت من مجبور میشم همه وقت هام رو صرف رقابت با بقیه کنم، از دوستانم دور بشم و اونا رو از دست بدم، همسرم از دستم ناراحت بشه، بخاطر کم خوابیدن و ورزش نکردن ضعف بدنی پیدا کنم و....،
خب این ارزششو نداره!!! به منتقد بگید که هزینه ای که دارید میدید خیلی زیاده.
بعدی جایگزینی حس ارزشمندیه: این قسمت یکی از سخت ترین بخش هاست، چون برای کسانی که بصورت پیش فرض دائما در حال کمتر دیدن خودشون هستن خیلی سخته همینجوری خشک و خالی و بدون هیچ دستاوردی به خودشون حس ارزشمندی بدن.
وقتی که منتقد رو شناختیم و هزینه هاش رو دیدیم و اون رو حذف کردیم خلایی در مغز به وجود میاد که باید با یه چیزی پر بشه، اگر به فکرش نباشیم منتقد دوباره برمیگرده، چرا که راه های قبلی همه موقتی بودن و اینبار حملاتش شدیدتره. اینجا فرصت خوبیه که شروع کنیم به ایجاد حس ارزشمندی در خود. در واقع آگاهی مثبت درباره ارزشمندی خودمون رو جایگزین کنیم.
دلم میخواد این چندتا جمله رو دقیقا از کتاب نقل کنم:
واقعیت این است که ارزش شما در هشیاری و توانایی ادراک و تجربه کردن شماست. ارزش زندگی یک انسان در وجود اوست. هرکاری که میکنید و هر موفقیتی که به دست میآورید، باید ناشی از جریان طبیعی زنده بودن شما و نه حاصل نیاز به ثابت کردن ارزش خود باشد. هر کاری که میکنید باید ناشی از علاقه شما برای داشتن یک زندگی پربار باشد.
شما در هر جایگاه و هر مقامی باشید، به عنوان یک انسان بیمها و امیدها، عشق و نفرتها و خواسته ها و آرزوهایی دارید، سعی کردهاید با نگاه به دنیا معنایی برای خود بسازید، با مشکلات مقابله کردهاید، رنج کشیدهاید...برخی موثر بودهاند و به شما کمک کردهاند و بعضی نه. این مهم نیست، مهم این است که در تلاش برای زندگی کردن هستید و با وجود سختیها همچنان سعی میکنید؛ مهم انسان بودن شماست، مهم خود زندگیست که ارزشمند است.
به قول سایه:
تو از هزاره هاي دور آمدي
در اين درازناي خون فشان
به هرقدم نشان نقش پاي توست
زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست
سپیدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
3- بی اثر کردن منتقد:
گام بعدی اینه که منتقد رو از خدمت رسانیش معاف کنید. چطوری، مگه میشه بدون منتقد زندگی کرد؟
قبلا منتقد کار می کرد چون با استفاده از اون یسری از نیازهای ما برطرف میشد، حالا باید برای برآوردن اون نیازها راهبردهای سالم رو جایگزین کنیم.
مثلا منتقد چه نیازهایی رو برطرف میکرد؟
نیاز به انجام دادن کار درست: قبلا منتقد مجبورمون می کرد کار درست رو انجام بدیم، چون ارزشمون اینجوری بالا میرفت، اما راه سالم تر ارزیابی اون کارهاست، که اصلا مشخص بشه درست از نظر شما دقیقا چیه؟
نیاز به دستیابی به اهداف: راهبرد قدیمی این بود که منتقد دائما انگیزه ای ایجاد کنه، اهداف کمال گرایانه ای ایجاد کنه و هزینه زیادی برای شما ایجاد کنه. وقتی هم شکست خوردید حس بی ارزشی بهتون بده.
راه سالم تر اما، اینه که این باور که شما زمانی با ارزشید که کار با ارزشی انجام بدید رو به کل به چالش بکشید. و بعد ببینید اصلا اون اهداف چقدر هدف شما محسوب میشه. شاید به این نتیجه برسید که هزینه های اون اهداف برای شما زیاده.
ترس از شکست: منتقد برای اینکه ترس از شکست در شما ایجاد نشه، میگه شما باید سخت تلاش کنید و پا در مسیر بذارید؛ اما راهبرد سالم اینه که شکست و اشتباه رو دوباره برای خودتون معنی کنید. اشتباه کردن نشان فقدان ارزشمندی نیست و در هر مسیری امکان اشتباه کردن هم وجود داره. در واقع رمز مقابله با شکست اینه که به این باور برسید هر تصمیمی که گرفتید در زمان خودش و با توجه به شرایطی که داشتید بهترین تصمیم بوده. در واقع شما با دیتای موجود، بهترین راه رو انتخاب کرده بودید.
این کتاب پر از این مثال هاست و لازمه بگم این مطلب فقط بخش کوچکی از مطالب کتابه. فصول آخرش برای تمام مواردی که بالا گفته شد راهکار مفصل و تمرین های زیادی داره. امیدوارم در آینده بتونم دریافت هام رو از بخش های بعدی بنویسم.