هوا خاکی و بده ولی من نمیتونم تحمل کنم موندن توی خونه رو ، ماشین ندارم ، دوچرخه خیلی تو چشمه، پس منم و جفت پاهام و گاهی همراه رفیقم .
خیلی راه میرم ، خیلی هم فکر میکنم ، ولی فکرام خیلی شفاف و اندیشمندانه شدن حقیقتا ، قبلا گفته بودم ی زخمی هم دارم ، آره با با اون فکرا و اون زخم و توی این هوای داغون و ماه رمضون و ممنوعیت هاش کل شهر رو میگردم من ! ولگردی مدام ! اخیرا قرتی بازی های دخترانه که برای مدت بسیار مدیدی فراموش شده بود هم به روتینم اضافه شده ، پاکسازی پوست ، ژلیش ناخن ، کرم فلان و مانتو بمان و تیپ اونجوری و خلاصه ریست شدم انگار! بعد سبزی و ترشی خریدن هم روتینم شده ، کلا میل عجیبی به دست پر خونه اومدن دارم و اتفاقا خیلی هم هزینه زیادی برام داره :)))
یکی از فکرایی که اخیرا و بخصوص امروز حین ولگردی هام بهش رسیدم اینه که انسان در این مملکت نمیتونه اصیل زندگی کنه ، نمیتونه واقعا جوری که دلش میخواد و افکار پرداخته شده اش اجازه میده نفس بکشه ،خودسانسوری از خود محیط خانواده تا تقریبا تمام بطن جامعه اون قدر گسترده و عمیقه که مشمئز کننده است و این اصالت آدم رو خدشه دار میکنه و این اذیت میکنه من رو ! یکی از دلایلی که به رفتن از این مملکت فکر میکنم همینه! چیزهایی که من از زندگی میخوام ساده است ، نمیخوام برای هر چیزی توضیح بدم ، نمیخوام برای حقوق خیلی اولیه انسانی بجنگم ، میدونید از این شجاعت کم رنگ شده و یا به سمت ترسو شدن پیش رفتن متنفرم ! میخوام شجاعانه و نترس زندگی کنم ولی باید برای این سبک زندگی هزینه زیادی بدم ، آیا آمادگی دادن چنین هزینه ای رو دارم ؟ جواب من اینه: نمیخوام داشته باشم ! ممکنه شما بگید خوب این حرفا به ما چه ربطی داره که باید در جواب بگم کاملا حق دارید ! کلا سبک زندگی شجاعانه چیزیه که خیلی بهش فکر میکنم اخیرا!