فعلا مُتِنَکِر·۱ ماه پیشپسر ناصر و سوال احمقانه اش!!وارد شدم. پسر ناصر روی تخت دراز کشیده بود و به صفحه ی گوشی اش نگاه میکرد، صورتش با نور گوشی روشن شده بود. متوجه شدم مثل همیشه ایرپادش دم گو…
م.د·۲ ماه پیشبی حوصلگی اجبارییک بیماری جدیدی پر من پدیدار شده که من اسمشو گذاشتم بی حوصگلی اجباری!قبلا یادمه خیلی شور و هیجان داشتم و خیلی فعال بودمکلی ایده توی ذهنم که…
سارا جفایی·۷ ماه پیشبه شرط استمرارامروز توی مترو یکم که بیشتر به واگن های قطار نگاه کردم دیدم من منتظر قطار بعدیم در واقع میدونم که قطار بعدی در راهه و این بودن مستمر واگن ه…
مبینا·۸ ماه پیشیادداشت: درباره دلمردگیاز نوشتن فرار میکنم و این موضوع تازه ای نیست. مثل اون نویسنده ای که گفته بود نوشتن کار آسانی است، کافیست بنشینید و خونریزی کنید…برای من نوش…
جوجه آدمک زشت!·۱ سال پیشبی شوقی!دوست دارم بنویسم حتی اگه شده کوتاه! یه مدته اینجا که میام و میخوام دست به کیبورد بشم اما هییییییییییی مینویسم هییییییییییییییی پاک میکنم !…
دکتر آذر هستم·۱ سال پیشبی حوصلگی ناتمومدر حالی که اومدم کتابخونه که درس بخونم، خبر فوت یکی از پرسنل بیمارستان و اعتصاب و انصراف پرستارای بیمارستان و خودکشی یه پزشک، بدجور رو دلم…
افسانه حبیبی·۱ سال پیشتعطیلات لعنتیبیحوصلهام. و روی اعصاب. اگر میتوانستم از دیدگاه یک شخص سوم خودم را ببینم احتمالا فکر میکردم "چه آدم بیخودی" و از خیر تعامل با خودم می…