ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

10 روز ژورنالینگ_روز اول-17 اردیبهشت 99

بعضی روزا در اکثر ساعات شبیه شخصیت کتاب بیگانه ام . مشاهده گری بیش نیستم و در مقابل اکثر اتفاقاتی که روز من رو میسازن حس بخصوصی ندارم . انگار این من نیستم و چیزی در من داره من رو میبینه! دقیقا خودم هم نفهمیدم چی نوشتم ولی به نظر جمله ی درستیه :) مریم امروز چطور گذشت ؟ نوتر و خنثی گذشت من انقدر تو بطن چیزی نبودم که چیز بخصوصی حس نکردم با وجودی که روز شلوغی بود و فکر کنم با بیش از 20 نفر حرف زدم . چرا این اتفاق میفته ایا باید برم سراغ مسائل ابسوردیسم ؟ اممم واقعا نه چون من همیشه اینجور نیستم ... روزای بعد کشیک این حالت بیشتر برام پیش میاد احتمالا به الگوی خوابم ربط داره و یا شاید وقتی یک عالمه آدم رنجور رو در بیمارستان برای ساعتای طولانی میبینم این حس خنثی بودن یک مکانیسم دفاعیه ! واقعا نمیدونم و در حال حاضر تحلیلش مهم نیست ...

وای چقدر این مود دوست دارم یعنی از بچگی آرزو داشتم با دوچرخه این ور اون برم و هنوز هم از ته دلم میخوام یک روزی با لباس راحت در یک مسیر همیشگی دوچرخه سواری کنم و یکی از دلایل فکر کردن به مهاجرتم همینه . شاید بگید این چه دلیل احمقانه و کوچکیه ولی من قویا اعتقاد دارم زندگی رو همین چیزای کوچیک و ساده باصفا میکنه :) گاهی تو حیاط خوابگاه یک حرکتایی در حد وسعم میرم ولی الان چرخ دو چرخه ها پنچره!
وای چقدر این مود دوست دارم یعنی از بچگی آرزو داشتم با دوچرخه این ور اون برم و هنوز هم از ته دلم میخوام یک روزی با لباس راحت در یک مسیر همیشگی دوچرخه سواری کنم و یکی از دلایل فکر کردن به مهاجرتم همینه . شاید بگید این چه دلیل احمقانه و کوچکیه ولی من قویا اعتقاد دارم زندگی رو همین چیزای کوچیک و ساده باصفا میکنه :) گاهی تو حیاط خوابگاه یک حرکتایی در حد وسعم میرم ولی الان چرخ دو چرخه ها پنچره!


آکادمیک : امروز در درمانگاه غدد بالاخره مفهوم یک افزایش قرص رو در بیمارای تیروییدی درک کردم که خیلی مسئله ساده ای بود و چرا تا حالا دهنم باز نکرده بودم و از اساتیدم نپرسیده بودم رو نمیدونم در واقع درک این مسئله بیش از اینکه برای من خوشایند باشه یادآور نادانی من بود و غم انگیزه که آدم چیزی یاد بگیره که بیشتر بهش انرژی منفی بده تا حس خوب ...

کتاب: دوست دارم برم بخشی از کتاب انسان خردمند رو بخونم اما چون دوست دارم با دقت بخونم و الان نمیخوام تمرکز کنم ، نمیخونم :)

سلامت جسم: از عصر دارم به یک برنامه ورزشی فکر میکنم ولی واقعا زندگی مستقل و بودن همه مسئولیت ها روی دوش خودم اجازه نداد و در این یک مورد خودم رو ملامت نمیکنم ...

آموختم : واقعا چیز بخصوصی نیاموختم امروز :) ولی بهم یادآوری شد چقدر از خرید کردن تو فروشگاه همراه دوستم لذت میبرم . به این صورت که میریم و هرررر چیز خوراکی که دوست داشته باشیم میخریم و چون خرج اضافه ی دیگه نداریم و یک جورایی تنها لذت ما از این روزای بی مزه است خیلی حال میده.گاهی فکر میکنم این میل به خرید زیاد و تجمیع این حجم از کالری در اتاق و حس رضایت ما ، تامین کننده اون ژن کهن ما مبنی بر میل به بقا است ...

کشف کردم : یک دلستر که مارکش باربیکن هست و طعم هلوی اون من رو یاد حال و هوای سریال پیکی بلایندرز میندازه ...

میترسم : از ابتلا ناجور به کرونا میترسم گاهی هزار تا مراجع میان تو دهن آدم سرفه میکنن دلم نمیخواد مریض بشم از زندگی بیفتم و خودم و بقیه رو به زحمت بندازم و از همه بدتر بمیرم ... خدا میدونه چند تا بیمار قطعی کرونا تو اورژانس معاینه کردم:)

انرژی منفی : چون امروز نوتر بودم با وجود مشاهده چند اخلاق واقعا رو مخ انرژی خاصی نگرفتم و بهم یادآوری شد این مغز ما توجه انتخابی داره بلا !

حالا ممکنه بگید همه ی اینارو که نوشتی به ما چه ربطی داره ؟ واقعا حق دارید . من این برون ریزی ذهنی رو بیشتر برای خودم انجام میدم و دلم میخواد در فضایی باشه که با صدای بلند این کار انجام بدم چون دوست دارم :)

بهره وریخودشناسیژورنالینگزندگیچهل مکتوب
ماری و تلاش برای ارتقای سلامت روانش:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید