امروز شاد بودم . خوب خوابیدم. پدرم بعد دو هفته دوری از سازم، اون رو برام فرستاد . یک قطعه کلاسیک روسی رو نواختم و دم دستگاه سازم رو راه انداختم . کلی ماده غذایی برام فرستاده شد و من به علت همه این موارد بیرونی شادم . لازم میدونم بگم من همیشه یک سطحی از استرس رو دارم و این استرس مربوط میشه به ندانسته های علمی در حوزه شغلم . آخ چقدرر از این حس متنفرم چقدر زیاد و پذیرفتنش .حس میکنم هیچ وقت در زندگی ام از این استرس رهایی نخواهم داشت و این غم انگیزه . گاهی از دفتر توسعه فردی ام که دور میشم از زندگی جا میمونم درست مثل سه روز اخیر . فقط میرسم به پایین ترین سطح از نیاز هام یعنی خوراک و خوابیدن برسم و واقعا. خلا موارد دیگه حس میشه . الان از اون شباست که بشینم یک دل سیر خودم رو به خاطر همه کم کاریام ملامت کنم و واقعا کم کاری های هفته اخیرم چشم گیر بود :( این هفته رو دوست نداشتم و خوشحالم تموم شده امیدوارم هفته بعد حس های بهتری داشته باشم :)
آکادمیک: در یک کورس علمی دانشگاه استفورد اسم نویسی کردم :)
کتاب :کمی انسان خردمند خوندم
سلامت جسم :خوب خوابیدم
چه آموختم : انسان ها به حرف زدن و بیان خویش احتیاج دارن و گاهی همین گوش شنوا بودن بزرگترین مهربانی ممکنه...
از چه قدردانم: از والدینم و مهر بی کرانشون، از برادرم و توجه هاش، از خدا برای کمک به برادرم،از رفاقت بی شرط یاسمن...
چی کشف کردم :چیزی کشف نکردم :)
از چی میترسم : از آینده و ابهامش، از ابهام شغلی ام ،از همه ندانسته های مربوط به شغلم. از خود خود خود شغلم :/
انرژی منفی :از سیکل معیوب استرس هام انرژی منفی میگیرم ولی این هفته درستش میکنم :)