سلام اسفند جان،
یه وقت نری تو آتیش، دود بشی تو هوا
بشینی تو گلوی مردمِ ما.
نکنه گرم بشی، جوونه بشی، شکوفه بشی،
یخ بزنی، حسرت بشی تو تنه درختا.
اسفندجون نکنه بغض بشی، بشینی تو گلوی بابا که مونده تو خرجِ مادرمو بچهها
نکنه غم بشی، بشینی تو دل ننجون،
که بیپوله و نداره حتی یه مهمون.
نکنه حسرت بشی تو دل یه بچه،
که دست و پاهاش سرد و سیاهِ توی کوچه
از بس زیر و رو کرده زباله، دنبال یه کلوچه
اسفند خوب و مهربون که دستات تو دست بهارِ
یادت باشه که روزامونم مثل شبای تارِ
دل و دماغ نداریم
گشت و گذار که توی باغ نداریم
بیخیالی از هزار تا داغ نداریم
تو راه بیا
یه کمی کوتاه بیا
این روزایِ آخر سال
نشو، تو دست مردمم یه وبال