مریم تاواتاو
مریم تاواتاو
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

بی‌آرزوی آرام

مریم تاواتاو
مریم تاواتاو


توی جهان‌های موازی، جای هزاران نفر دارم زندگی می‌کنم. محبوب‌ترینشان یک نقاش است که از صبح که بیدار می‌شود ایستاده روبه‌روی بوم نقاشی‌اش، رنگ‌ها را می‌پاشد روی صفحه‌ی سفید و تمام مدت دارد آهنگ‌های کوچه‌بازاریِ صدسال پیش را گوش می‌دهد. برایش مهم نیست که باقیِ هنرمندها آهنگ‌های مدرن‌تری گوش می‌کنند. برایش مهم نیست که سبک نقاشی‌اش اقبالی دارد یا نه. در عوض همیشه مشتری برای خرید بوم‌هایش هست که اگر هم نباشد باز هم او چیز زیادی از زندگی نمی‌خواهد. همه‌ی چیزی که می‌خواهد خلاصه شده توی همان لحظاتی که قلم‌مو را محکم به کاسه‌ی رنگ می‌زند، طرح جدیدش را تمام می‌کند و بعد چای عصرش را داغِ داغ می‌نوشد. حتی شبیه من نگران چاپ‌شدن یا نشدنِ یادداشت‌ها و کتاب داستانش نیست. خودش را بنده‌ی هیچ دغدغه‌ای و سنجاق‌قفلی به هیچ لیستی از آرزوهای بلند و بالای عمر‌حرام‌کنی نمی‌کند.

من عاشق آدم‌هایی هستم که لیست آرزوهای بلند و بالا برای زندگی ندارند؛ شغل مهم‌تر، پول زیاد، خانه‌ی بزرگ و جا دار، رویای همیشگیشان نیست. همان‌ها که نمی‌گذارند داشتنِ یک مشت آرزوی دور و دراز که باید چندسال دنبالش بدوند تا شاید بهش برسند، به خاک سیاه بنشاندشان. آن‌ها مفهوم زندگی را دودستی سفت چسبیده‌اند؛ برای همین هم درِ خانه‌شان را به روی هرچه آدم سمی هست می‌بندند؛ به مصلحت، سلامی نمی‌گویند و به منفعت، هیج دستی را نمی‌فشارند. همان کاری را می‌کنند که دوست دارند و خودشان را مجبور نمی‌کنند چیزی را دوست داشته باشند حتی اگر آن، رویای دست نیافتنیِ خیلی‌ها باشد. آن‌ها ارزش معمولی‌بودن را فهمیده‌اند و عرفان و معرفتی مگر هست فراتر از این؟!

شاید یک روز برسد که بوم نقاشی‌ام را کنار ساحل ببرم و به دلتنگ‌های به‌ساحل‌آمده، نقاشیِِ چهره‌ی خندانشان را بفروشم. بعد آن‌ها هم بخندند، دریا به حرف بیاید و بگوید: مرا هم می‌کِشی ای بی‌آرزوی آرام؟!
آخ اگر دریا با من حرف بزند...
.
.

نویسنده: مریم تاواتاو

آرزوآرامنقاشنقاشیعمر
نویسنده . داستان نویس tavatavmaryam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید