حضور افغان ها در ایران و تجربۀ دوگانگی در تابعیت و تقابل تعلق به دو خاک ، موقعیت غریبی را ایجاد میکند که "عالیه عطایی " به عنوان کسی که اصالتا اهل کشور افغانستان است و سال ها در ایران زندگی کرده ، به خوبی توانسته از پسِ بیان این نوع قصه گویی بربیاید و با کتاب " چشم سگ" که این روزها به بازار آمده ، نوع متفاوت تری از موضوعات داستانی را طراحی و بیان کند . چشم سگ ، متشکل از هفت داستان کوتاه با درون مایه مهاجرت و افغانستان است ؛ هفت داستان که جنبه های مختلفی از تغییر اقلیم و تاثیر آن در زندگی فرد مهاجر را کنکاش میکند و در این میان تنها به یک نگاه واحد ، پیرامون این جابجایی مکانی ، قناعت نکرده بلکه سراغ گروه های مختلفی رفته که گاه در قبال مهاجرت ، داشته های زیادی کسب کرده اند و با رفاه اقتصادی روزگار سر میکنند و یا برعکس ، آنها که تجربۀ مهاجرت برایشان مترادف سختی و آوارگیِ مضاعف بوده و هجا به هجای غربت را تا عمیق ترین بخشِ معنای کلمه ، لمس کردهاند .
جملات عالیه عطایی ، در عین ایجاز ، دارای نوعی صلابت در گفتار بوده و حضورِ اتفاق در صحنه به صحنۀ هر داستان ، فرصت نوعی ماجراجویی در بابِ ادبیات مهاجران افغان را به خواننده میدهد ؛ جنسی از ادبیات که در فضای نشر ایران ، کم تر بدان پرداخته شده . نویسنده از تجربه زیسته خود استفاده کرده و با توجه به مواجهه اش با فرهنگ ایران و افغانستان ،گنجینۀ متنوعی از شناخت آداب و رسوم هر دو کشور را به دست آورده و با وارد کردن این مفاهیم در بستر داستان ، روایت های جدیدتری را بیان کرده است .حتی انتخاب نام کتاب نیز شروعی طوفانی در بسطِ ایدۀ خلاقانه ای است که در بازگویی روایت ها استفاده شده. عطایی در متنِ داستانها نیز با تسلط به ادبیات فارسی و واژگان ویژۀ افغانی ، ظرف بزرگی از کلمات را در اختیار گرفته و با تکیه بر توانایی عظیمش در ساخت عبارات و ترکیبات داستانی ، توانسته خواننده را پیشِ روی جهان تازه ای از قصه قرار دهد ؛ جهانی که نابسامانی های سیاسی و اقتصادی ، جنگ و ناامنی ، شخصیت هایش را وادار میکند تا از اقلیم خود دور شوند و مکان دیگری را برای ادامۀ زندگی انتخاب کنند و این تغییر در محل اقامت ، در جزئی ترین مسائل، تاثیر گذاشته و ردپای جدا شدن از پوستۀ اولیه شکل گیریِ اجتماعیشان ، در تمام سنگ فرشهای زندگی ِ این افراد دیده میشود .
درواقع ، تجربۀ مهاجر بودن ، جهان عظیمی را پیش روی نویسنده میگذارد که فرصت تقابل داستان های مختلف را به او می دهد . به عبارتی عطایی توانسته از طریق تجربۀ این فضا ، ساختمان متفاوتی از داستان پدید بیاورد .از طرفی اشتراکات فرهنگی دو کشور ، قرابتی در همذات پنداری در تخیلِ خوانندۀ ایرانی ایجاد میکند . بخش هایی از کتاب ، بازگوی رفتار و ویژگی های ایرانیان به ویژه در مواجهه با یک افغان است . کتاب ،رنگ و بو دارد و این تبلور رایحه ، ناشی از توصیفات رنگارنگی است که نقش به سزایی در صحنه پردازی داشته است .
اینکه آیا با دور شدن از اقلیم و نگارش میتوان هر اثری را شایسته طبقه بندی در ادبیات زیرمجموعۀ مهاجرت در نظر گرفت یا نه ، موضوعی است که دیدگاه های بسیاری حول آن میچرخد . واضح است بازتاب مهاجرت در جایی که با ارزش ها و مفاهیم فرهنگی هر دو کشور مبدا و مقصد ، نزدیکی فکری صورت گرفته ، می تواند کار منحصربه فردی محسوب شود .انعکاس تصویر مهاجرت ، حرکت روی یک خط مرزی باریک است که شاید در تقابلِ این دو، هویت تازه ای شکل بگیرد . از طرفی تعریف مرز و احساسات وطن خواهانه ، موضوعی است که گاه با تعصب به آن نگریسته شده ؛ تعصبی که اگرچه صاحبانش عنوان روشنفکر بودن را به دوش می کشند اما نتوانست هاند خود را از پس نگاه بیهودۀ برترپنداریِ خویشتن، نجات دهند و هنوز تبار و نژاد و خون را دستآورد می پندارند و عقبۀ خود را نشانه ای از لیاقت در نظر می گیرند. مگر نه آنکه هیچ کدام از انسان ها اختیاری در انتخاب وطن نداشته اند ؟! پس چگونه می توان فردی را به واسطۀ تعلق به خِطّۀ خاصی ، سرزنش کرد و یا به دیدۀ حقارت به او نگریست ؟ معنای عدالت و پرهیز از تعصبات نژادی آنجا نمود پیدا می کند که ارزش یک انسان به مرزی که به آن تعلق داشته متصل نمی شود و انسانیت ،یگانه مبنا برای ارزشمندیِ یک فرد محسوب می گردد و نه تعلق به جایی که در انتخاب برای وقوع تولدش در آن مکان ، دخالت نداشته .
نگاه نویسنده به زن در چشم سگ ،مقوله ویژه ای است . آنجا که یک زن می تواند از پس نگاه های دیگران معنای مختلف را ترجمه کند و می فهمد بیگانه بودنش در یک کشور در مواجهه با تعصبات، چارچوب غربتی را ترسیم می کند که اضلاعِ آن، حتی تا پای شخصی ترین مسایل نیز به میان می آید . برای مثال در داستان " شب سمرقند " یک زن برای عشقش راه زیادی را طی می کند و حتی به دلیل تسلطش بر زبان روسی ، وارد یک ماجرای جاسوسی می شود . شب سمرقند ، بی شک یکی از بهترین روایت های اخیر داستان های جاسوسی است که اوج نبوغ نویسنده را در تلفیق حس های مختلف مادی ، احساسی، زن بودن ، مادری ، عشق و انتخاب اشتباه و تاوان را نمایش می دهد . جاگذاری این ابعاد برجسته در طول یک شب و روایت داستان آن هم به شکلی عمیق ، ردپایی از انعکاس رفتار یک فرد و تاثیر آن بر سرنوشت جماعت دیگر را به شکل ماتریسی نشان داده است . نمایشی از اتصال حلقه های عالم که هر ضربه و حرکت بر دیگری تاثیر دارد و این تاثیر البته سرنوشت جمعی ما را می سازد .
شاید خواندن این کتاب ، نوعی تلنگر برای بازبینی رفتار ما ایرانیان در مواجهه با عزیزان افغان باشد ؛ اینکه بپذیریم آنجا که غربت به طعام هر روزۀ یک فرد اضافه شود، تیمار زخمی که جدایی از وطن و دوری از خویشاوند و همزبان پدید آورده ، مرهم میطلبد. به نگاه ، به حرکت ، میتوان باری مضاعف روی دوش این غریب گذاشت و یا جلوه ای از امید و پیشرفت نشانش داد تا او که مبهوتِ خشونت و گستردگی تنهایی ، جهان را به ظلم دیده ، کمی از عاطفه و محبت از سوی کشوری که به آن پناه آورده ، بهره مند شود ، شاید ذره ای از سختیِ زندگی، برایش کاسته شود ... به لحظه ای و یا به اندازه روزنه ای هر چند کوچک اما پرنور ...