
یک روز در نوشتنم تأخیر افتاد. دلیلش هم این بود که نوشتن را خواستم به بعدازظهر بیاندازم، اما بعدازظهر هم وقت نکردم سراغ نوشتن بروم. پس امروز تصمیم گرفتم اولین کاری که میخواهم انجام دهم، نوشتن باشد. وقتی محمدصدرا را راهی مدرسه کردم، ظرفها را شستم. در آن لحظه که تصمیم گرفتم در صبح بنویسم، فکرهای مختلفی به ذهنم آمد؛ اما باید همۀشان را کنار میگذاشتم و مشغول نوشتن میشدم.
هرکاری که تصمیم داشتم آن را انجام دهم، باید به بعد از نوشتن تعویقش میانداختم. ابتدا برگهای برداشتم تا برنامههایم را با شمارهبندی داخلش بنویسم. باید هرکاری را که انجام میدادم، قبل و بعدش برایم معلوم میشد. باید میدانستم بعد از نوشتنم، چه کاری میخواهم انجام دهم. محدودیتهایی هم برای خودم ایجاد کردم تا بتوانم زمانهایی غرق نوشتن شوم. هر کاری که انجام میدادم باید در لیستم مینوشتم حتی جزئیترینشان را.
مثلا چقدر گوشی در دستم گرفتم و در فضای مجازی سرک کشیدم؟ یا چند دقیقه طول کشید تا من صحبت با تلفن را قطع کنم؟ زمانهایم را باید مشخص کنم و بابتشان برنامه ریزی داشته باشم.
همه این کارها برای کسی است که هدفی دارد و میخواهد به آن برنامه و هدفش برسد. پس باید یک نقشه راه داشت چون بدونِ آن سردرگم خواهیم شد.
دیشب قبل از خواب، یکی از کتابهای «مارگارت اتوود» که مربوط به نویسندگی بود، مطالعه کردم. خیلی خوب است که درمورد نویسندگان، روش زندگیشان و مسیری که رفتهاند، تحقیق کنیم و بیشتر درموردشان بدانیم. چون وقتی اینها را بدانیم، در مسیر خودمان در نقش یک راهنما عمل میکند.
شاید من در موضوعی ضعف داشته باشم و نمیدانم چگونه ضعفم را اصلاح کنم؟ شاید مسیری را اشتباه رفته باشم و نمیدانستم مسیرم اشتباه است و راه دیگری را باید امتحان میکردم. پس مطالعهی زندگیها، مسیرها و روشهایشان به ما کمک مضاعفی میکند تا بهترین مسیر را انتخاب کنیم. مانندِ یک آموزگار، راه درستتر را به ما نشان میدهند و کارمان را آسانتر میکنند.
نویسندگی راهی است که باید راههای مختلف را انتخاب کنی تا به نتیجهی مطلوبی برسی. نامِ کتابی که مشغول خواندنش شده بودم، کلاس درس نویسندگی خلاق بود. در همان صفحات ابتدایی دانستم که در شانزده سالگی نوشتن را آغاز کرد. علاقه داشت به مدرسه روزنامه نگاری برود، اما به دلیل اینکه تفکر غالب آن زمان اینگونه بود که به عنوان یک روزنامهنگارِ زن، تنها مطالبی که میتوانست بنویسد، آگهی ترحیم و تبلیغات بود، از این تصمیمش کنارهگیری کرد.
سپس به دانشگاه هاروارد رفت. آن دانشگاه همیشه وقت بیشتری برای نوشتن به او میداد. در سال 1996 بود که اولین کتاب شعرش، بازی دایرهای، جایزۀ گاورنر( یکی از جوایز مهم ادبی در کانادا) را از آن خود کرد. اولین رمانش هم، زن خوراکی، سه سال بعد توسط انتشاراتِ استورات چاپ شد. از آن به بعد پانزده رمان دیگر و همچنین مجموعهی اشعار و درام و ناداستان منتشر کرده بود.
مارگارت معتقد بود:« ایدهها وقتی در کتاب نوشته شود، توسط خوانندگان کشف میشوند. او از طریق شخصیتها، صداهایی که میشنود، صحنهها و حتی اشیا را مینویسد.»
او نوشتن را با دستنوشته شروع کرد؛ او معتقد بود بدینوسیله اطلاعات از مغز به دستش منتقل میشوند. سپس دستنوشتههایش را تایپ میکرد و در همان زمان آنها را به روشی که نامش را «گلوله باران» گذاشته بود، ویرایش میکرد. این کار باعث میشد، آنچه را که در ذهن داشت، تازه نگه میداشت. ابتدا حدود پنجاه صفحه مینوشت و سپس به ساختار داستانش فکر میکرد که این روش را « اسکی سرازیری» مینامید.
در موردش اینگونه توضیح داده بود:« تا جایی که میتوانید سریع بنویسید و بعد بازگردید و آن را مورد بازبینی قرار دهید.» البته هر نویسنده روش خودش را دارد:« بعضی از نویسندهها از ابتدا تا انتهای داستان را یکباره مینویسند. برخی تکههای مختلف داستان را مینویسند و سپس آنها را مرتب میکنند. افرادی هم وجود دارند که جملهبهجمله داستانشان را پیش میبرند.»
پس نباید نگران امتحان کردن روش و تکنیکهای دیگری که مختص شماست، باشید. چیزهایی را باید نگه داشت که برایتان درست کار میکنند. یکی از دلایلی که باعث میشود از نوشتن دوری کنیم، این است که میترسیم. شاید با خود اینها را بگوییم یا مرورشان کنیم:« شاید نوشتۀ من به اندازه کافی خوب نشود. شاید از این میترسم که یکی از اعضای خانوادهام آن را بخواند. شاید از این میترسم که داستانم را تمام کنم.» یکی از ترسهای خودم این است که میترسم داستانم را تمام کنم و این بزرگترین ترسِ من است. در اینجا ترسم را میشناسم. پس باید با این ترسم مقابله کنم. هر روز یک زمان مشخص را تعیین کنم و خطوطی را به داستانم اضافه کنم. بیوقفه بنویسم؛ تا وقتی که ننویسم، ایدهها فراموش میشود.
تا وقتی که ننویسم، نمیدانم کجایش نیاز به تحقیق دارد؟ وقتی که زمانهای نوشتن در کنار هم جمع شوند، من به پایان داستانم نزدیک میشوم. پس در این مرحله من ترسم را شناختم و راهی را برایش پیدا کردم. در مرحله ابتداییِ نوشتن باید روش خودم را در این فرآیند پیدا کنم. روشی که با روش هر انسانِ دیگری فرق میکند. یک نویسنده باید یک دفترچه همراه خودش داشته باشد که دربارهی فرآیند نوشتنش در آن بنویسد. باید یک برنامه منظم برای نوشتن انتخاب کند که در ساعت مشخصی از روز و در مکان مشخصی، راحتتر بنویسد.
من بیشتر اوقات صبحها را در اتاق مطالعهام انتخاب میکنم. شاید برخی از نویسندگان این تعهدات نوشتن برایشان سخت باشد. اگر پیش آمده که مدتی است ننوشتهاید، بهتر است دربارۀ زمانی فکر کنید که در گذشته تجربه نوشتن داشتید:« آن زمان با چه روشها و شرایطی راحتتر میتوانستید کار کنید؟» سپس براساس این فهرست، باید یک فرآیند یا روشی را انتخاب کرد که علاقمند هستیم در طول روز انجام دهیم. این روش میتواند زمانمحور انتخاب شود.
مثلا: سی دقیقه نوشتن در طول روز یا هزار کلمه در روز. یا میتواند معیارش کیفی باشد. مثلا: هر روز صبح پشت میز تحریرم بنشینم و در دفترچهام بنویسم.
وقتی که برنامهای برای نوشتن داشته باشید، میتوانید فرآیند نوشتن را به یک عادت تبدیل کنید.