نگاهی به کتاب چگونه میمیرند
آقای زولا در کتاب چگونه میمیرند، پنج نوع مرگ را در قالب پنج داستان کوتاه توصیف میکند، پنج تابلو از مرگ متعلق به پنج طبقهی اجتماعی؛ اریستوکرات، کارگر، بورژوآ، روستایی و اصناف.
معجزه ی کلمات زولا:
«مرگ حقیقت است، بستر بیماری تابو، تشییع جنازه مشترک است، عزاداری انفرادی… اما آیا مرگ همه را یکسان میسازد؟»
تأثیرگذارترین داستان برای من چهارمین داستان بود، آنجا که نویسنده از خانوادهای هم نشین با فقر صحبت میکند که مورد بیرحمی دائمی آب و هواست. کودک خانواده در بستر بیماری است، پدر در زمستان به شکستن یخ در کوچه میپردازد ولی قادر به تأمین خانواده و گرم کردن خانه نیست و بیماری کودک به خاطر گرم نشدن خانه شدت میگیرد. در تابستان هم که یخ ها شروع به آب شدن میکند مشغول کارهای ساختمانی میشود. اما به علت آب شدن یخ ها، دکتر رطوبت و گرمای هوا را برای کودک مناسب نمیبیند و این لحظهای است که پدرِ عاجز، عصیان کرده و با مشتی که به سوی آسمان دراز میکند میگوید: «پس فقرا در هر هوایی میمیرند!»
چهرهی قانع کنندهی ناتورالیسم لا به لای سطور نمایان میشود، صمیمیت کلام نویسنده و دقت در توصیف، تشکِ مبلِ منِ خواننده را به طور مستمر سبکتر و بیکیفت تر میکند تاجایی که در لحظهی مرگ پسرک، خود را روی زمین سیمانی با سقفی سوراخ و با بوی رطوبت یافتم.
کمک از طرف نهاد خیریه با تاخیر آمد!