مسعود بُربُر·۸ سال پیشریجاب، سرپل ذهابمرا به جنگل کوهستانی ببر، آنجا که خدایان، به آرامی، زیر شاخههای در هم و انبوه بازی میکنند. در گوشم نجوا کن، دستم را بکش و ببر پای بلوط پیر. جایی که نفسمان در نمیآید و کسی صدایمان را نخواهد شنید. ما بر بوی علف، ما در سایهسار زاگرس، ما با لبخند، میمیریم.