شاید بشه گفت معروف ترین دیکتاتور عالَم که همه انسان ها می شناسنش فرعون هست!
ولی چرا داستان این شخصیت تا این حد در تاریخ روایت شده؟ و مهمتر از اون این سوال که چرا علی رغم اینهمه تاکید روی سرنوشت تلخِ یک دیکتاتور، شاهد اینهمه تکرار و بازی مجدد این نقش توسط انسان ها هستیم؟
قطعا دلیل بولد شدن این داستان در طول تاریخ (توسط کُتب آسمانی) جلب توجه من و تو به تاثیر بی نهایت مُخربِ غرور و تکبّر در سرنوشت بشریت و پیش از همه در سرنوشت خودِ ما هست. شاید بپرسی چرا؟ به این دلیل که بزرگترین قربانی تکبرِ یک دیکتاتور، اول از همه خودشه!
شاید مفیدترین برداشتی که باید از حکمت نهفته در داستان فرعون و قوم بنی اسرائیل (در قرآن) داشته باشیم همین باشه که خداوند با تشبیه وجود یک انسان به یک سرزمین پُر برکت (سرزمین مصر) که زیر سلطه یک دیکتاتور (به نام ایگو =منِ ذهنی) گرفتار شده و تمام قابلیت ها و دسترنجش تحت استثمارِ اون فرعون (=ایگو) درآمده، حقیقتِ ایگو رو برای انسان به تصویر کشیده، تا بهش بفهمونه که چرا باید از این وضعیت (شبیه فلاکت قوم بنی اسرائیل زیر سلطه فرعون) هجرت کنه!
سرزمین مصر همواره به سرزمین گنج ها معروف بوده که خاکِش پتانسیل کیمیاگری و استخراج طلا رو داشته و به همین دلیل مهمترین استعاره برای وجود انسانه که از فطرتی عظیم ولی ناشناخته برخورداره ولی متاسفانه زیر سلطه یک دیکتاتور به یک سرزمین بلاخیز تبدیل شده!
در این داستان آرکیتایپی (داستان مصداق گونه/شبیه داستان حیوانات جنگل که هر حیوانی نماد یکی از ابعاد شخصیت انسان هاست) وظیفه اون قوم (سایر استعدادها و قابلیت های انسان) این بوده که باید خودشون رو از استضعافی که فرعون (ایگو) براشون ایجاد کرده خارج کنند. چطور؟ با شهامت به خرج دادن و غلبه بر ترسهاشون برای ترکِ اون سرزمین! قولِ خداوند هم بهشون این بوده که در نتیجه این هجرت (سفر قهرمانی)، خداوند حتی دریا رو (بزرگترین بن بست ها رو) براشون می شکافه و از سرراهشون کنار میزنه تا هدایتشون کنه تا به یک سرزمین پر برکت جدید که بهشون فرصت رشد و شکوفایی (تولد خویشتن حقیقی) داده شده.
مهمترین پیام این مقاله همینه که: در زندگی من یا تو، یک یا چند ویژگی بارز وجود داره که ما هویت خودمون رو با اون صفتها شناسایی می کنیم (=ایگو) و این نقاب طوری در ذهنِ ما نقش بسته که اون هویت داره مثل یک دیکتاتور همه ی زندگی ما رو صرف بایدها و نبایدهای خودش می کنه! اون نقاب، همون فرعون درون ماست و سایر قابلیتهای وجود ما (نقاط قوت یا نقاط ضعف وجود ما همگی قابلیتهای فطری وجود ما هستند) قوم بنی اسرائیل وجود ما هستند که باید نجات داده بشن (=کشف طلای درون)
آنچi در فرعون بُوَد اَندر تو هست لیک اَژدرهات محبوس چهست
ای دریغ این جمله احوال توست تو بر آن فرعون بر خواهیش بست
چه خرابت میکند نفس لعین دور میاندازدت سخت این قرین
آتشت را هیزم فرعون نیست ورنه چون فرعون او شعلهزنیست
با این نگاه و با مرور مجدد این داستان متوجه خواهیم شد که شعار "مرگ بر دیکتاتور" در حقیقت شعار خود خداونده!
خداوند خواسته که مفاهیم مهم زیر رو درباره آثار مخرب زندگی دیکتاتوری (علی رغم ابهت و رنگ و لعابِ جذابی که در ذهن آدم ها داره) رو برای انسان ها شرح بده:
پس بیا نه خودت دیکتاتور بازی دربیار و نه زندانی دیکتاتوری دیگران (مذهبی، مالی، سنتی و ...) باش! از هر نوع بودنی که آزادیِ مشروع رو از خودت و دیگران می گیره خودتو نجات بده! هجرت کن! به کجا؟ به سرزمینی که توش آزاد باشی! به نوعی از بودن و زیستن که بتونی با سعی و خطای خودت راه درست رو از راه غلط تشخیص بدی! خداوند به خاطر همین اینقدر تاکید کرده که من توبه پذیر هستم. یعنی نترس آزادی تا خطا کنی تا خودم راه درست رو نشونت بدم! صدبار هم اگر اشتباه کردی من 101 بار می بخشمت! ولی هرگز نگو از این راه نرفتم چون فلانی اجازه نداد یا فلانی مجبورم کرد!
پاورقی :
فرعونِ داستان بنی اسرائیل امپراطور افسانه ای سرزمین مصر هست که قرآن هم برای توصیفش صفت "عالی" رو به کار برده! چرا که قطعا کسیکه به امپراطوری و حکمرانی یک سرزمین می رسه نسبت به دیگران دارای برتری های قابل توجهی هست و به همین خاطر دیگران نسبت بهش کُرنش و فرمانبرداری نشان میدن! و جالب اینجاست که خداوند با همین داستان نشان داده که تمرکز ذهن روی دستاوردهای منطقیِ ایگوی خودش، باعث میشه که چشمِ عقل انسان نسبت به قدرت حقیقیِ حاکم بر سرزمین وجودش (یعنی روح الهیش) کور بشه تا جاییکه ذهنِ ما دچار این توهم بشه که مسیر سعادت و رسیدن به بهشت ابدیش از همین راه میگذره و با همی قابلیت ها (هوش، استعداد، زیبایی، قدرت فیزیکی و ..) می تونه هم خودش و هم دیگران رو به بهشت ببره! و همین خطای محاسباتی انسان رو به چند نوع مهلکه بسیار خطرناک نزدیک می کنه -----> اولش با توهم برتری نسبت به بقیه انسان ها (باورِ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ) شروع میشه و بعد از همین طرز فکر آلوده به توهم استغنا یا بی نیازی از خالق بهش دست میده و کم کم و به راحتی شروع به ظلم به دیگران می کنه، تا جاییکه این ظلم راه بازگشت و اصلاح شدنش رو می بنده و در حقیقت خودش رو مشمول سنت استدراج (گمراهیِ تدریجیِ فزاینده) می کنه! {به همین دلیل هست که خدا فرموده من هیچ وقت به کسی ظلم نمی کنم و این خودتون هستید که به خودتون ظلم کردید!}
به گفته قرآن همه دیکتاتورها قبل از مرگ توبه می کنند و ایمان میارن ولی همون موقع بهشون گفته میشه، الان دیگه دیره و شما جزئ مفسدین قرار گرفتید {آیه 90 سوره یونس}