توضیح درباره ایگو (خودانگاره = میزان شناخت ذهنی انسان از خودش) یکی از پیچیده ترین مفاهیم خودشناسی هست و خوشبختانه امروزه موج بزرگی در دنیا برای شناساندن و عبور دادن انسان از سطح ایگو در سبک های مختلف آموزشی (از تکنیکهای ذن ، یوگا و مدیتیشن گرفته تا شاخه های مختلف خودشناسی و عرفانی) شکل گرفته به نحویکه هرکدام با زبان و اصطلاحات متعارف خودشون (که مرجع اغلبشون هم اشعار کهن ادبی یا عرفانی هست) سعی می کنند تا انسان امروزی رو از طرز فکر کنونی (که خودش رو صرفا محدود به تجربه های زیسته و نقاط قوت و ضعف شناخته شده اش می بینه) به سطح آگاهی و شناخت بالاتری که ناظر بر پتانسیل های متافیزیکی و احساس ارزشمندی حاصل از هم هویت شدن با ذات الهی انسان هست ارتقاء بدهند.
خوشبختانه این روزها شاهد ظهور آثار موسیقیایی مدرنی هستیم که دربرخی موارد حتی شیواتر و آموزنده تر از متون سنتی عرفانی بوده و به نظر من حتی قادر به رمزگشایی از برخی نکات غامض و پیچیده قبلی هستند و من بسیار خوشحالم که در این حوزه شانس درک و شناسایی چند اثر زیبا رو داشتم (که بدون اغراق صدها مرتبه از گوش دادن بهشون غرق در لذت و معنای عمیق اونها شدم) تا جاییکه تصمیم گرفتم با به اشتراک گزاری چند خط از درک و فهم خودم درباره اون ترانه ها، سر سوزنی به معرفی این آثار به علاقه مندان حوزه خودشناسی کمک کنم. اینجا هم قصد دارم درک خودم رو درباره اثر جدید محسن چاوشی به نام "ذره بین" با شما به اشتراک بگزارم و اول پیشنهاد میکنم یکبار بصورت عمیق این ترانه زیبا رو گوش بدید:
تکون نخور نشونه ی تفنگ های نقره داغ
تکون نخور پرنده ی افتاده توی باتلاق
تویی که تو نقابتم دوباره صورتک زدی
چجوری بوسه میزنی به زخمی که نَمک زدی
مخاطب شاعر در این بیت ها، ایگو (یا همان نفس) است. دقیقا مثل فردی که در مراقبه یا پس از تمرین های متمادیِ ذهن آگاهی بالاخره تونسته مُچ ذهنش رو بگیره و در موقعیت مشاهده بازی های پیچیده ی ذهن در تولید افکار همزمان و مختلف الجهت قرار بگیره! و حالا بجای تلاش برای سرکوب کردن و تقلای ذهنی برای کنترل و ساکت کردن ذهن (که خودش یک اشتباه مجدد هست و منجر به تولید فکرهای متناقض خواهد شد) شاعر به زیبایی دستور توقف ذهن رو صادر می کنه (ورود به بی ذهنی).
از اونجاییکه ذهن مرکزِ توجه انسانه و منشاء تمام افکار تولید شده در مغز انسان هست (بین 60 تا 100هزار فکر در روز در مغز ما جریان پیدا میکنه) لذا تمام رسانه های جهان درحال جنگ و رقابت برای جلب توجه ذهن انسان ها هستند و شاعر با استعاره ی "نشونه ی تفنگ های نقره داغ" به همین موضوع اشاره میکنه و بیان میکنه که ذهن انسان، تبدیل به هدفی متحرک برای این تفنگهای نقره داغ کننده ی رسانه ها شده و مثل پرنده ای در باتلاق اطلاعات و اخبار و جذابیت های رسانه ای گیر افتاده!
و بهش میگه تو هر روز با نقابی جدید (استعاره از بروز ایگوهای جدید یا مُد روز - یک روز ادای آدم معنوی رو درمیاره، یک روز ادای آدمهای روشنفکر و روز دیگه ادای آدمهای مذهبی و...) داری به زخم قدیمی حاصل از هم هویت شدگی و همرنگی با جماعت که منجر به دور شدنت از فطرت ذاتیت شده، نمک می پاشی و دردناک ترش میکنی!
تو باغ گل نبودی نه، نگو گلاب کَردنت
تو مار بودی با عصا یه شب طناب کردنت
محاله اعتنا کنم به وعده های مبهمت
منی که مطمئن شدم شفا نِمیده مرهمت
اشاره زیبای شاعر به اینکه، نقاط قوت ایگو به هیچ عنوان نقطه قوت و برتری به حساب نمیان (مثل ظاهر یا اندام زیبا، مادیات و سایر برتری های ذهنی) درحالیکه ایگو ی ما تصورش اینه که با تقلاهای ذهنی خودش به گلِستانی از ویژگی ها و صفتهای قابل افتخار دست پیدا کرده! ولی شاعر با طعنه بهش میگه در حقیقت دقیقا برعکس این طرز فکر تو منو درگیر باتلاق تایید طلبی و جنگیدن برای بقای هویت ذهنی کردی! هرکدام از نقاط قوت مد نظر ایگو در حقیقت یک بند و دام جدید برای روح انسانه که مثل یک مار که با جادوی ذهن شبیه عصا (دستاورد قابل اتکا) به نظر میاد، به طنابی برای اسارتش بدل شده و حالا هر روز در نگرانی برای حفظ اون موقعیت در ذهن دیگران اسیر شده! و بهش میگه من دیگه گول وعده های شفا دهنده ی تو رو نمی خورم! (چون انسان بعد از رسیدن به اوج قله ی دستاوردهای ذهنی کاملا متوجه میشه که دیگه با پُست و مقام و پول نمیتونه حال خودش رو بهتر کنه)
چرا فرار میکنی به سمت سَنگرای نو
به کی قراره لو بدی عقب کشیدن مَنو
انسان در طول یک روز ممکنه چندین هویت رو درون خودش بالا بیاره و باهاش هم هویت بشه یا در نقش اون هویت فرو بره (مثلا منِ قدرتمند، منِ ضعیف، منِ روشنفکر، منِ مظلوم، منِ بی ارزش یا منِ بهترازهمه) و یکی از دستاوردهای ذهن آگاهی (حاصل از انجام تمرین های مراقبه و مشاهده)، اشراف و قدرت مشاهده ی انسان به شخصیت سازی های جدید درون ذهن خودش هست (چه به سمت مثبت چه به سمت منفی)!
وقتی کسی بتونه درگیر طوفان های فکری حاصل از هیجانات و یا اتفاقات نشه، پس درگیر هویت های مجازی و دروغین ذهن نخواهد شد. پس اجازه نمیده که ذهنش پشت نقاب جدیدی سنگر بگیره و در امان بمونه!!!
اگه همین چراغی که زدن شکستنش تویی
اگه همین خرابه که به توپ بستنِش تویی
خبر بده به آفتاب، همون که گفته بود شد
به زیر ذره بینِ عشق یکی نشست و دود شد
ایگوی انسان، به شدت در معرض خطر حمله ی ایگوی سایر انسان ها قرار داره! و این روزها حفظ بقای ایگو (یعنی شخصیت و پرستیژ اجتماعی) برای بعضی انسان ها حتی از نان شب هم واجب تر شده (به گواه هزینه های بسیار بالای مُد، زیبایی و زندگی لاکچری در کشور)!
و مثل زمانیکه انسان در اثر شکست ها و بدعهدی های بیرونی دچار سرخوردگی و احساس تنهایی شده، شاعر در زیباترین بخش این ترانه میگه، حالا که به پوچی و ناپایداری دستاوردها و بازیچه های مادی پی بُردی و مثل یک قلعه ای هستی که به توپ بسته شده (وعده شیطان همین بوده که انسان رو با وعده های سراب گونه به نامیدی می رسونه)، حالا وقتشه که به خورشیدِ وجودت سلام کنی و زیر نور ذرّه بین عشق، ایگوی خودت رو دود و نابود کنی {بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید، در این عشق چو مردید همه شاه و امیرید}
بگو به اون لجن خورا که آبمون عوض شده
بگو یه سطل گریه کرد ماهی آب پز شده
بگو به اون لجن خورا که آبمون عوض شده
بگو یه سطل گریه کرد ماهی آب پَز شده
استفاده زیبای شاعر در مقایسه بین ماهی معمولی و ماهی لجن خوار (که از فضولات کف دریا تغذیه میکنه) برای بیان این تحول و تولّد جدید که محصول بیداری و خودآگاهی ماهیه!
شبیه وقتی که آب مانده و متعفن تُنگ یا آکواریوم رو عوض می کنیم و ماهی داخلی آبِ تازه خیلی سرزنده تر و سرحال تر بازی میکنه، حالا ماهیِ این قصه، در محیطِ تجربه های خودش پخته تر شده (سرِش به سنگ خورده) و به روشن شدگی (بیداری حقیقی) رسیده و دیگه هم پیاله ماهی های لجن خور سابق نیست (رفقای قدیمی، هم پیاله های قبلی)، چون توبه کرده (یک سطل گریه کرده) و داره از سرچشمه جدیدی تغذیه می کنه! دیگه از مرور خاطرات قدیمی و رفتارهای قدیمی خودش هم لذت نمی بره و شاید هم بخاطرشون احساس شرمساری می کنه ....
جهانِ لاغر، جهان فاسد مردم ، مسافت بارانی، قمار باز، قشنگ من، قهوه قجری