بازی دسترشته را یادتان هست؟ توپی دستبه دست پاسکاری میشد و نباید زمین میخورد. گرگ کسی بود که از این دست به آن دست دنبال توپ میدوید و تلاش میکرد توپ را بگیرد.
زندگی در جامعهی ایران شبیه این است که در یک بازی دسترشتهی بزرگ زندگی کنی. همیشه گرگ باشی و توپ همیشه در حال پاسکاری باشد!
توپ ، همان مسئولیت است، پاسخگویی است. فرقی نمیکند چه کسانی، کجا، در حال چهکاری؛ اینجا آدمها همیشه در حال بازی دسترشته هستند.
تفاوتی ندارد، چهجور مسئولیتی؛ از مسئولیت در سطوح بالا مانند منصبی که در جامعه دارید یا شغلی که به خاطرش حقوق میگیرید تا مسئولیت زندگی و رفتارهای شخصی. دستورالعمل یکی است: توپ را پیش خودت نگه ندار و پاس بده به بغلی!
ما به این وضع عادت کردهایم. به اینکه افراد مسئول هنگام جوابگویی، شبیه رهگذرانی هستند که اتفاقی به اینجا آمدهاند. همیشه پاسخگویی جوری است همهی عوامل دخیل هستند به جز تصمیم و اقدام فرد! معمولا بعدش یک چیزی هم بدهکار میشوی، آخرش باید از فرد مسئول معذرت خواهی کنی و بگویی ببخشید، زحمتتان شد!
و این وضعیت کل جامعهاست، از ادارات، بانکها، سازمانها، فروشگاهها، تا مشاغل کوچک، روابط روزمره، اکیپهای دوستی، همه جا.
هزاران مثال برای گفتن دارم. سطوح کلانش را همه میدانیم!
و سطوح میانی و خرد، از بانک که محال است برم و دعوایم نشود تا شرکت اینترنت که کمکم باورم شده کارمندانش را آموزش میدهد که مخاطب را چطور بپیچانند.
از دخترکی که مدتی همخانه ما شد که خانوادهاش نفهمند ازدواج سفید کرده و ما را از همهجا بیخبر شریک پنهانکاری خودش کرد و حالا که رفته؛ ما ماندیم هزاران آسیب و خاطرهی تلخ که بهسادگی میتوانست نباشد.
از آرایشگری که چتری مویم را کج کوتاه کرد و بعدش گفت کار من ایرادی نداشت، چتری به تو نمیآید! تا کارآموز دندان پزشکی که چون تازه کار بود، بلد نبود از دندانم عکس بگیرد، گفت فرم فکت ایراد دارد! از مرد میانسالی که هنوز وقتی از ازدواج نافرجامش صحبت میکند میگوید: تقصیر مامانم بود، شب نامزدی ! تا جوانی که اصرار دارد دیگران برایش انتخاب رشته کنند، که اگر پشیمان شد بگوید انتخاب خودم نبود!
پاسکاری مسئولیت، قانون نانوشته زندگی ما در ایران است.
و آدمها از این وضعیت شکایتی ندارند. شاید تا زمانی که خودشان در حال پاسکاری هستند و عجیب اینکه دلشان بهحال خودشان هم نمیسوزد، به حال عمری که در پاسکاری تلف میشود.
و ما گرگان فرسودهی بازی که دیگر حالمان از تماشای پاسکاریها بهم میخورد و کمکم داریم به خصوصیات گرگ بازی خو میگیریم، به اینکه تشنهی گرفتن توپ باشیم و معلوم نیست اگر توپ دستمان بیفتد، چگونه با پاسکاریهایمان گرگهای بعدی را عذاب دهیم!