فرهنگ هلاکویی میگوید انسان با نیازهایش تعریف میشود. میگوید اگر در چند دقیقه به من بگویید چه نیازهایی دارید و چطور میخواهید آن ها را برطرف کنید، به شما میگویم چه کسی هستید.
من اما فکر میکنم انسان با تناقض هایش تعریف میشود. اگر در چند دقیقه به من بگویید چه تناقض هایی دارید، من بر و بر به شما نگاه میکنم و چیزی نمیگویم. چه کارتان کنم؟ همه آدم ها تناقض دارند!
یک روز که سوپ میپختم (هر وقت نمیدانم چه کنم، سوپ میپزم) نکته ای توجهم را جلب کرد.من سوپ را رقیق و آبکی دوست دارم. اما تا به حال یک بار هم سوپ رقیق نپخته ام. اشکال آنجاست که سبزیجات هم خیلی دوست دارم و آنچنان سوپ را مملو از هویج و ذرت و قارچ و تره فرنگی و هرچه دم دستم بیاید میکنم و از هرکدام به مقدار زیاد، که هیچ جوره امکان ندارد سوپ آبکی شود! نشان به آن نشان که دو سال است با همین سبک سوپ میپزم و دو سال است، هردفعه نیت میکنم سوپ آبکی بپزم ولی سوپ غلیظ میشود و دفعه بعد که میخواهم سوپ بپزم، دوباره همان روش قبلی را به کار میگیرم و باز هم همان آش و همان کاسه...
خانواده ای را میشناسم که بچه تربیت کردنشان مثل سوپ پختن من است. خیلی دلشان یک بچه قوی و مستقل و همه فن حریف میخواهد. اما روش تربیتیشان، بچه لوس و ننر به آدم تحویل میدهد، مثل روش سوپ درست کردن من که سوپ غلیظ به آدم میدهد. حداقل من متوجه میشوم سوپم آنچه میخواستم نیست، نمیدانم آن ها هم میفهمند بچه شان ننر است و اصلا به بچه آرزوهایشان شباهتی ندارد یا نه!
تناقض! همه چیز به این کلمه مرموز برمیگردد. یک چیزی این وسط باچیز دیگر تناقض دارد. ولی معلوم نیست چی با چی؟ حرف با عمل؟ ذهن با عمل؟ حرف با روش؟ ذهن با واقعیت؟
کاش آدمیزاد میتوانست محتوای مغزش را پایین بیاورد، بگذارد روی میز و خوب نگاه کند. بعد با واقعیت بیرونی بسنجد و تناقض هایش را با انبر بیرون بکشد.
میشود هم اهمیت نداد. با تناقض زندگی کرد. فقط یک جوری است. مرا بی اختیار یاد جیگر در کلاه قرمزی می اندازد، آن قسمتی که فکر میکرد اسب است. خر بودن خودش مسئله ای است. حالا خر باشی و خودت هم فکر کنی اسبی دیگر خیلی مسئله ناجوری است، قوز بالاقوز میشود!
من که آخرش نتوانستم سوپ آبکی بپزم. اما یک روز دیدم فرانه سوپ پخت و همانقدر هم سبزیجات ریخت و آبکی شد. خیلی ساده، فقط جای ورمیشل را با جوپرک عوض کرده بود.
خلاصه اگر نتوانستید تناقض هایتان را برطرف کنید، لااقل روی دست دیگران را نگاه کنید، شاید چیزهایی دستگیرتان شد