قبلا ها خونده بودم يك جمله كه نمي فهميدم اش، جمله اين بود "هر مشكلي داشته باشي دوست داشتن خودت تغييرش مي ده."
من اصلا اين جمله رو نمي فهميدم مي گفتم خب مثلًا من پول مي خوام چطور مي تونه دوست داشتن خودم بهم پول بده؟ يا اين كه بايد درس بخونم چون امتحان دارم، تو همچين شرايطي چطور دوست داشتن خودم مي تونه باعث بشه نمره خوبي بگيرم و هزارتا سوال ديگه كه احتمالا شما هم باشنيدن اين جمله براتون پيش مياد.?
ولي الان بعد دو سه سال، اگه برگردين بهم بگين من اين مشكل را دارم من اون مشكل را دارم بهتون مي گم راه حل اش اين هست كه خودت را دوست داشته باشي.... حالا چي شد كه اين شد؟!?
يك روز نه خيلي دور از استرس و فشار روحي سر درد خيلي شديدي داشتم، مي دونستم علت اش اين هست كه بايد براي امتحانم مي خوندم ولي دو سه روز نتونستم بخونم، ديدي اين حس دروني حاضري از كوه بري بالا ولي اون كاري را كه بايد انجام نمي دي... اصلا نمي تونستم خودم را مجاب كنم كه درس بخونم، ديگه سردرد ام كه شده بود نور علانور ... يهو يادم افتاد به اين جمله كه گفتم شنيده بودم....باز پيش خودم گفتم چه حرفا ... به جاي اين كه به نداي درونيم گوش بدم گفتم نه من الان انگيزم اومده پايين رفتم يك كتاب صوتي انگيزشي خفن از اين كتابا كه بهت مي گه پاشي كارات رو انجام بده تو مي توني پيدا كردم و به اميد خوب شدن حالم با اون سر درد گوش دادم... چشمتون روز بد نبينه كه سردرد و استرسم را يه ١٠ برابر قوي كرد و انرژيم را هم كلا برد در حدي كه خوابم بود و يه نيم ساعت بعد با سردرد و حال بدتر از خواب بيدار شدم ... ديگه از بي چارگي به نداي درون گوش دادم و تصميم گرفتم خودم را دوست داشته باشم ( حاضر بودم توي اون موقعيت هر كاري كنم كه سردردم خوب بشه)
مي دونستم كه دوست داشتن خودم يعني الان تو هر شرايطي هستم خودم را تاييد كنم و بگم كه من همين طوري دوست دارم و كارهان را تاييد مي كنم، خيلي سخت بود چون من خيلي از خودم ناراضي بودم ولي اين را گفتم، بعد اش گفتم اگه نمي خواي درس بخوني اصلا نخون حال تو و آرامش تو براي من از همه چيز مهمتر هست، بعد اش هم دو تا مديتيشن خيلي قوي گوش دادم و ذهني نگراني را رها كردم و اون صداي سرم كه هي مي گفت پاشي درس بخون ... اين كارا چي هست و اينا رو حفه كردم ....
نمي دونيد چي شد حدود نيم ساعت كه فقط دوازدهم كشيده بودم يه حس آرامش همه وجودم را گرفت سر دردم شروع به بهتر شدن كرد، به خودم قول دادم اون روز كه اصلا مجبور نكنم خودم را تا كاري انجام بدم... بعد يك ساعت يك انرژي دروني داخلك فعال شد، كه دوست دارم دوش بگيرم، منم رفتم دوش گرفتم بعد صدا گفت، دوست دارم يك جاي مرتب باشم و من اتاقم را مرتب كردم... اين صدا با اون صدا كه وااي دوش نگرفتم يا وااي چقدر اتاقم نامرتبه كي تميز ميشه خيلي فرق داشت، انرژيش فرق داشت با عشق اون كارها را انجام دادم .... و سردردم كه ديگه داشت ناپديد مي شد ☺️... همين طور من داشته به اين صداي جذاب گوش مي دادم كه صدا گفت دلم باز مديتيشن مي خواد روي فلان اپليكيشن، من خيلي وقت بود كه از اون اپليكيشن براي مديتشن استفاده نكرده بودم ... رفتم گوش دادم وقتي تموم شد با همه دنيا در صلح و صفا بودم اصلا نگران درس هام هم نبودم و با آرامش با پاهام خودم بدون اين كه خودم را مجبور كنم نيستم درس خوندم و مرتب بينش براي استراحت مديتشن انجام مي دادم. يادمه آخر شب به مرحله اي رسيده بودم كه مي گفتم من اين چند روز چرا انقدر مثل ديونه ها رفتار مي كردم... مشكلم چي بوده ?
ديگه از اون روز من با خودم خيلي بيشتر از قبل دوست شدم و قول دادم هميشه خودم را دوست داشته باشم چون بهترين و جذاب ترين روشي هست كه تا حالا پيدا كردم كه من رو به همه خواسته هام مي رسونه ☺️?
ناراحتي، عصبي، دغدغه داري؟ برو يك قهوه درست كن و يكم با خودت خلوت كن، چقدر وقته از خودت احوال نگرفتي ♥️