از روزی که به یاد دارم حرف هایم را با پدرم می زدم،به جز تو که استثنای این قائله شدی و تورا در گلویم چون بغض،خفه کردم.
چشمانت تصادفی بود حادثه آفرین و من یکی از صدها قربانی آنها؛اما اگر پدرم از این موضوع بو میبرد سخت غمگین می شد،از چشمانت برایش گفته بودم؛از حوادثش به من گفته بود.
به من گفته بود سدی بکش میان قلبت و قلب این آدم های دروغین و خودتو دور از گندکاریای عشق های امروز نگه دار؛اما موج سهمگین موهایت آن چنان این سد را شکست که هنوز سختمه از شرم در چشم های پدرم نگاه کنم.
الان دقیقا می دانم کجاهستی،آدرس دقیقت را نه،اما می دانم در چه زاویه ای با چه کسی هستی،مهم هم نیست تنها چیزی که مهمه اینه مه به خاطرت پا روی حرف پدرم گذاشتم،اما تو ارزشش را نداشتی.
تو ارزش این عذاب وجدان هارا نداشتی،ارزش اینهمه شب بیداری و افت های تحصیلی،و ارزش این ترک های عمیق را نداشتی.