چگونه علم ما را به جای مریخ، به قعر جهنم خواهد فرستاد
پیشنهاد کتاب:
حکایتهای مریخی، اثر ری برادبری، مجموعهای از داستان های کوتاه و به هم پیوسته است. این داستانها در سال 1950 در قالب یک کتاب مستقل در آمریکا چاپ شد. در سال 1391 نیز دو ترجمه از آن به قلم مهدی بنواری و علی شیعهعلی به فارسی منتشر شده است.
خورخه لوییس بورخس نویسنده برجستهی آرژانتینی در مقدمهای که روی ترجمه لاتین کتاب نوشته است، حکایتهای مریخ را یکی از نمونههای ستودنی داستان های علمی-تخیلی میخواند و نبوغ نویسندهاش را ستایش میکند. در تمجید از این کتاب همین نقل و قول از کسی مانند بورخس کافی است.
برادبری اعتقاد داشت این کتاب یک داستان علمی-تخیلی نیست و امیدوار بود مانند اساطیر یونانی جاودانه باشد. بدون شک این کتاب چیزی فراتر از یک داستان علمی-تخیلی است. کتاب در نگاه اول شرح سفر و استیلای انسان بر مریخ است. نبوغ نویسنده و تسلط او بر داستان سرایی در همان چند داستان اول شما را از زمین جدا میکند، اما مریخ در این سفر مقصدی دروغین است. برادبری شما را به میان فضای تاریک و بیپایان ذهن بشر میفرستد، شما را به جهنم سرخ درونتان میبرد جایی که تمام تنهایی ها، ترسها، عقدهها و آرزوهای گم شده انتظارتان را میکشد.
کتاب سرشار از روایت هایی موازی است که همگی ریشه در سرگشتگی انسان معاصر دارد و نویسنده سعی کرده تمام این روایتها را در استعارهی سفر انسان به مریخ بیان کند: روایت ترس جامعه آمریکایی دهه 1950 از آغاز جنگ اتمی، روایت قیام نهایی مردمان در مقابل نژاد پرستی، روایت دلتنگی مهاجران برای سرزمین جنگ زده و روایت دیالکتیک تنهایی بشر.
اتفاقات داستان از سال 1999 با اعزام نخستین هیات زمینی آغاز میشود. برادبری از همان ابتدا تصمیم میگیرد به جای روایت فتح شکوهمند مریخ بوسیله نوع بشر، راویِ تسلط بیگانگان زمینی بر مریخ باشد. پس داستان را نه به صورت حماسی، که به شکل یک تراژدی با لحنی مرثیه وار روایت میکند. در داستان "فوریه 199: ییللا" با جزئیات زندگی ساکنان هوشمند مریخ آشنا میشویم اما آنچه اهمیت پیدا میکند جزیئات خانهها و شهرها و وسایل نقلیه مریخی نیست، تخیل نویسنده چیز دیگری را برای ما تشریح میکند که به مراتب تخیلیتر و همزمان آشناتر است و آن خواب های ییللا زنی مریخی است. داستان سفر انسان به مریخ با داستانی عاشقانه از رویاهای یک زن مریخی شروع میشود.
در داستان "اوت 1999: زمینیها" هیئت اعزامی زمین به سلامت روی مریخ فرود میآید اما بلافاصله در یک موقعیت کافکایی گرفتار میشود، در برخورد بین زمینیها و مریخیها مشکل زبان وجود ندارد، مریخیهایِ داستان قدرت تله پاتی دارند، به راحتی زبان ما را میفهمند و زبانشان را برای ما قابل فهم میکنند. اما مشکل برقرای ارتباط همچنان پابرجاست. مریخی ها و هیئت اعزامی سوم، زبان هم را میفهمند اما از برقراری ارتباط با یکدیگر عاجز اند و نمیتوانند منظور یکدیگر را تشخیص دهند. آیا این همان مشکلی نیست که کشورهای زیادی روی کره زمین خودمان به آن گرفتار هستند؟
"آوریل 2000: هیات اعزامی سوم" به اعتقاد بورخس ترسناک ترین داستان مجموعه است: "هراس درونی این داستان ماوراءالطبیعی است. هویت مبهم و نامعلوم مهمانان ناخدا بلک، به شیوهای پریشان کننده حاکی از این است که ما نه میدانیم که کیستیم و نه می دانیم که از دید خداوند چگونهایم"[1] . ناخدا بلک و هیئات اعزامی سوم به سلامت در نزدیکی یکی از شهرهای مریخ فرود می آیند و در بدو ورود از تماشای چیزی که میبینند مبهوت می شوند. آنها با چیزی روبرو میشوند که انتظارش را ندارند: غافلگیری و تعجب کاپیتان بلک و همراهانش از شباهت عجیب و ترسناک شهر مریخی با نمونههای زمینی است. شهری که آرزوهای فراموش شده را بیدار میکند، بهشت موعودی که مانند آواز سیرنها، زیبا و دلکش است و این بار ملوانان هیات سوم را از کشتی هایی فضایی بیرون میکشد.
فتح مریخ در داستان "ژوئن 2001:همچنان دل عاشق است و ماه تابان" اتفاق میافتد. فتحی بدون افتخار و پر از حسرت. حسرت از دست رفتن فرصت شناخت مردمانی که زمانی صاحب تمدنی بزرگ روی مریخ بودهاند.
داستان "آوریل2005-آشردو" ادای دین برادبری به نویسنده فقید آمریکایی ادگار آلن پو است. برادبری جهانی را ترسیم میکند که در آن دیگر از خیال و فانتزی خبری نیست، جهانی که تخیل و آلیس در سرزمین عجایب به پای واقعیت و ارنست همینگوی قربانی شده است. آقای ویلیام استندال از سانسور و کتاب سوزانی که در زمین به راه افتاده به مریخ فرار کرده تا خانه رویایی آشِردو را بنا کند اما خیلی زود متوجه میشود که آزادی از هرجایی که پای بشر معاصر به آن باز شود، فرار خواهد کرد. رگه هایی از ایده اولیه معروف ترین رمان برادبری "451 درجه فارنهایت" در این داستان به خوبی مشخص است.
در "اوت 2026: نم نمک باران خواهد آمد" هیچ شخصیتی حضور ندارد. یک داستان استعاره ای از شرح آتش گرفتن یک خانه. حرفی که برادبری در طول داستان از دهان شخصیتهایی مثل اسپندر در داستان "ژوئن 2001:همچنان دل عاشق است و ماه تابان" میزند، در این داستان معنا میگیرد: ((... آن ها آن جایی که ما صد سال پیش باید میایستادیم ترمز را کشیدند...میدانستند چطور هنر را با زندگیشان بیامیزند، چیزی که تا حالا در آمریکا دیده نشده ... )) ترمزی که اسپندر اعتقاد دارد باید کشیده شود ترمز علم است. علمی که به قول شخصیت پدر در داستان "اکتبر 2026: گردش هزارهزار ساله" خیلی تند، خیلی جلوتر از ما دوید تا مردم در بیابانی مکانیکی گم شوند. زمانی که مریخ دوباره از سکونت انسانها خالی میشود و زمین هم در اثر جنگی اتمی نابود میشود، در آخرین داستان کتاب "اکتبر 2026: گردش هزارهزار ساله" شخصیت پدر به مریخ بازمیگردد، و میفهمد که باید از تلاش برای ساختن عالَمی دیگر دست بردارد و به دنبال ساخت "آدمی" دیگر باشد. در آخرین سطرهای کتاب وقتی پدر میخواهد مریخی ها را به فرزندانش نشان دهد آن ها را به بالای برکهای میبرد و آنها انعکاس تصویر خودشان را، مریخی ها را در آبراه میبینند.
آنچه برادبری به عنوان نویسنده داستان های علمی-تخیلی در این کتاب پیش بینی میکند، سفرهای فضایی و سکونت انسان در مریخ نیست. او پیشگویی میکند که علم روزی تبدیل به معبدی بزرگ خواهد شد، با دهها هزار راهب؛ اما خدایانی فراموش شده.
لینک تهیه نسخه الکترونیک کتاب از طاقچه
[1] حکایت های مریخ، ری برادبری ترجمه مهدی بنواری انتشارات پریان 1391 مقدمه صفحه 22