28 اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوریه. رباعیات بدون شک مهمترین یادگار خیام و علت اصلی شهرتش در زمان ماست. در مورد رباعیات "به انواع سخنها گفتند"، از نجمالدین رازی تا صادق هدایت. از اسلامی ندوشن تا خورخه لویس بورخس. خیامِ رباعیات در منظر خوانندگانش جمع همهی این اضداد بوده: فیلسوف اپیکور مشرب، عارفِ خدا جو، شاعرِ گستاخِ کفر گو، دانشمند شکاک ... .
اما هرچقدر در زمان به عقب برگردیم چهرهی خیامِ شاعر کمرنگتر میشه. همینطور که به گذشته میریم خیام هم از می و مطرب و طرفِ جویبار و لبِ کشت دور میشه و میره زیر گنبد رصدخانهی اصفهان. به جای قدحِ باده، اسطرلاب به دست میگیره و عوضِ نگاه به صحنِ چمن و روی دل افروز، با ابزارهای نجومیِ اولیهش میشینه به تماشای آن گاوِ در آسمان، قرینِ پروین.
میدونیم که اگه رباعیات را از شخصیت خیام کم کنیم، چیز جالبی باقی نمیمونه: یک ریاضیدان عمامه به سر و بداخلاق که تخصصش حل معادلات درجه سوم و توضیح اصل پنج اقلیدس در هندسه است. یکی از چند صد دانشمند مسلمانِ دوران قبل از حملهی مغول.
اما خیام خشکِ منجم-ریاضیدان و خیامِ سرخوشِ رباعیات دو شخصیت مجزا نیستند. این دو، دو سر یک طیف از یک شخصیت واحدن و این دو وجه شخصیت خیام از نظر من در یک جا به هم میرسه: پروژهی بزرگ تقویم جلالی.
خیام شاعر استاد توصیف زیباییهای طبیعته. توصیفهای کوتاه و موجز، در حد یک بیت. اما توصیف زیبایی طبیعت دغدغه خیام نیست. بیت دوم این رباعیها را بخونید: هنوز فرصت نکردید از زیبایی توصیف شده کیف کنید که شما را بلند میکنه و پرت میکنه وسط قبرستون. خیام شما را به بزم و رقص و عیاشی در باغ خودش دعوت میکنه اما درست در لحظهی ورود درِ گوشتون یاداوری می کنه که چند روز دیگه بیشتر زنده نیستی و به همین زودیها خواهی مرد.
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست / بی بادهٔ گُلرنگ نمیشاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست/تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست / برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست/فردا همه از خاک تو برخواهد رست
مهتاب به نور دامن شب بشکافت / می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی/ اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
در بخش مهمی از رباعیات، مسئله مسئلهی گذر عمره. شاید غلط نباشه اگه بگیم پس بخش مهمی از ذهن خیام همیشه درگیر همین مسئله بوده: گذر عمر، گذر روزگار، چرخش دوران یا خلاصهش کنم مسئلهی زمان. حالا این شاعر،فیلسوفی، منجم و ریاضیدان با این ذهنیتِ درگیرِ مسئله زمان از قضا دوستی داره که در دربار سلطان ملکشاه سلجوقی وزیر اعظمه و سلطان تصمیم داره وضعیت تقویم را به دلایل زیادی (از جمله کشاورزی،مالیات و ...) سر و سامون بده. به خیام پیشنهاد میشه که سرپرست هیات تنظیم گاهشمار جلالی بشه و خیام قبول میکنه.
از رباعیات این طور برمیاد که خیام هم مثل بقیه آدمها خیلی با شغلش ارتباط برقرار نمیکرده و ترجیح میداده به جای اینکه دائم خودش را درگیر 4 عنصر و 7 سیاره بکنه، از عمرش لذت ببره.
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت / خواهی تو فلک هفت شِمُر، خواهی هشت
چون باید مُرد و آرزوها همه هِشْت / چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی / وز هفت و چهار دایم اندر تَفْتی
می خور که هزار باره بیشت گفتم: باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی.
اما شاید خیام به این کار جدید، به این پروژه خاص علاقهای ورای مسائل کاری و ارزش علمی داشته. خیام به این کار به چشم فرصتی نگاه میکرده برای درگیر شدن با مسئله همیشگیش: گذر زمان و مگر غیر از اینه که گاهشماری قبل از هر چیز اندازه گرفتن همین گذر زمانه؟ اندازه گرفتن یعنی گرفتن و در ظرف مشخصی قالب کردن. به نظم کشیدن. شاید نشه جلوی گذر عمر را گرفت اما میشه حسابش را نگه داشت و تازه همین کار هم از دستِ هیچکدوم از انسانههای زمانِ خیام ساخته نبود. این بحث که چرا پیشینیان ما به تقویم و گاهشماری احتیاج داشتند بحثِ دیگهایه و مطلبی طولانی، کاربرد تقویم در زندگی روزمره، کشاورزی، اخذ مالیات، اعیاد مذهبی و آیینی و ... همونقدر مهم بوده که امروز مهمه. اما دستاورد خیام در نهایت فراتر از فراهم کردن یک تقویم دقیق بود. خیام کار بزرگتری کرد: زنده کردن نوروز.
خیام نه ابداع کننده تقویم در تاریخ بشره و نه اولین کَسیه که از سیستم تقویم 365 روزه شمسی استفاده کرده. حتی کبیسه گیری هم قرنها قبل از خیام سابقه داشته. یعنی مدت ها قبل از خیام (شاید از دوران تمدن بابل) انسان فهمیده بود که یک سال شمسی برابر با یک دور کامل چرخش زمین دورِ خورشیده (یا به زعم اخترشناسان باستانی چرخش خورشید به دور زمین) و این گردش 365.25 روز طول میکشه. پس یک سال شمسی 365 روز باید داشته باشه. اینجا بود که اون بیست و پنج صدمِ روز (0.25) در یک سال کار دست تقویم میداد و باعث میشد هر 4 سال تقویم یک روز جابجا بشه. یعنی اگر در اولین سال روز اولِ فروردین و برابر با روز اول بهار ( یعنی قرار گرفتن زمین در وضع اعتدال بهاری که طول روز و شب برابره) باشه، چهار سال بعد، روز اول فروردینِ تقویمی یک روز قبل از اعتدال بهاری خواهد بود و 120 سال بعد روزِ اولِ سال برابر خواهد بود با 60 امین روز از فصل زمستان (یا اول اسفند). در دوران ساسانی روش کبیسه گیری اتفاقا 120 ساله بوده( کبیسه گیری مزدیسنا یا بهزیکی). به این شکل که هر 120 سال یکبار به جای سال 12 ماهه، یک سال کبیسهی 13 ماهه داشتند و بعد از 120 سال نوروز را به جای واقعی خودش بر میگردوندن. حالا فرض کنید بنا به دلایلی مثلا شورش، عوض شدن حکومت، جنگ، تصمیم شخصی پادشاه و... بعد از 120 سال کبیسه نمیگرفتن. در بل بشوی حکومتهای ایران بعد از اسلام اصلا حکومت مرکزی در کار نبود یا اگر بود به فکر کبیسه گیری نبود یا اگر فکر کبیسه هم میبود عمرش به 120 سال نمیرسید.
در این وضعیت میشه تصور کرد نوروز یا روز اول سال تقویمی میتونسته وسط هر فصلی بیافته: نوروز و برگ ریزونهای پاییز، نوروز و برف زمستونی، نوروز و ستیغ آفتابِ وسط مرداد. این اتفاق در عمل میافتاده و چون زرتشتی گری جای خودش را به اسلام داده بود حساسیتی هم وجود نداشت که مبادا آیینهای نوروز (که برای زرتشتیها جنبه دینی و مقدس داشت) در روز اشتباه برگزار بشن. هرچند که برای مردم کشاورز مشکل آفرین بود (کشاورزها بر اساس چرخش طبیعت کشت و کار میکردند اما مالیات را بر اساس تقویمی میدادن که دیگه منطبق با طبیعت نبود).
شاید برای ملکشاه سلجوقی و خواجه نظام الملک گرفتن مالیات از کشاورزها در زمان درست اهمیت داشت، شاید مردمی از اهالی خراسان نگران از بین رفتن آیینهای ایرانی بودند و شاید برای ریاضیدانها و منجمین قضیه صرفا یک چالش علمی بزرگ بود هر چی که بود، نهایتا خیام و همکارانش موفق شدند طول سال خورشیدی را با دقت یک روز در هر 88 هزارسال محاسبه کنند و با وضع کردن کبیسههای یک روزه در هر دورهی 4سال (و بعضی دورهها 5ساله) پایه و اساس تقویمی را بنا کنند که ما امروز از اون استفاده میکنیم. تقویمی که یک مشخصه بارز نسبت به تمام گاهشماریهای موجود داره: اولین روز سال برابر شده با اولین روز از فصل بهار. خیام با تنظیم تقویم جلالی، نوروز را از خطر نابود شدن و فراموش شدن نجات داد. ورق خوردن تقویمهای کهنه همزمان با سبز شدن دوباره درختها تا امروز اجازه نداده که نوروز به سرنوشت جشن مهرگان(بزرگترین جشن باستانی بعد از نوروز) بیافته و ما این را مدیون خیام هستیم.
میدونیم که قبل از تنظیم تقویم جلالی نوروز از نقطه اعتدال بهاری جابجا شده بوده. پس احتمالا خیام این شعر را در سالهای بعد از تنظیم تقویم و کبیسه گیری جلالالدین ملکشاه سلجوقی سروده. در زمانی که حقیقتا نوروز مصادف بوده با باران بهاری و چمن و سبزه:
چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست/بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست/فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
کتابی هست به اسم نوروزنامه و منسوب به خیام. کتاب شامل چند مقاله کوتاه در موضوعات مختلفه: آیین پادشاهان عجم، توصیف خواص زر، نشانههای پیدا کردن گنجها، خواص انواع شرابها، ذکر خوبیهای شمشیر، خواص قلم و ... . این کتاب با مقالهای در مورد نوروز شروع میشه و نویسنده میگه قصدش از نوشتن این رساله مختصر کشف حقیقت نوروز، سبب برگزاری و مهمتر از همه بررسی آشفتگیهای کبیسه گیریه. این کتاب با نثر موجز و روانی که داره شاید پیوندی بین رباعیات خیام و رسالههای پیچیدهی ریاضیش باشه.
ما در اساطیر نوروز را به جم پسر ویونگهان نسبت میدیم. نخستین شاهی که در روز سال نو وقتی آفتاب در برج حمل بود بر تخت زرین نشست و آفتاب بر تختش تابید، او درخشید و شد جمشید. اگر در اساطیر نوروز یادگاری از جمشید پادشاه آنچنانی شاهنامه است، در واقعیت تاریخ نوروز یادگار عمر خیام دانشمند نابغه و عیاشِ خوش قریحه است. شاید فکر کنید که اگه خیام این کار را نمیکرد لابد دانشمند دیگهای تو دربار ملکشاه این کار را انجام میداد؛ اما من اینطور فکر نمیکنم. خیام میخواست و به دنیا اومده بود که این کار را انجام بده. به نظر من خیام این کار را انجام میداد اگه در دربار شاه سلجوقی نمیشد، میرفت جای دیگهای.
خیام در یکی از رباعیات معروفش میگه:
از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟ / وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو؟
در چَنْبَرِ چرخ جان چندین پاکان / میسوزد و خاک میشود، دودی کو؟
نمیدونیم خیام به جواب این سوالهاش رسید یا نه. اما میدونیم که خیام میدونست از دنیا چی باقی میمونه:
این کهنه رباط را که عالم نام است / و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که وامانده صد جمشید است/ قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
خیام هم مثل جمشیدها و بهرامها لابد تا الان هزاربار گل کوزهگران شده. اما جشنی و بزمی که امروز به نام نوروز باقی مونده دیگه فقط وامانده جمشید نیست. یادگار خیامه.