فرصت دادن به جوانترها، واقعا برایمان خوشایند است. آنها با شور و انرژیشان ما را هم به تحرک
وامیدارند.
روی همین حساب به دختر متولد هشتاد، فرصت مصاحبه دادم. آمد و نشست مقابلمان، همانطور که انتظار داشتیم بسیار خوش خلق و پرانرژی بود. خودش را معرفی کرد و بعد رفتیم سراغ سوالهای جزئیتر.
گفتیم دورهی مرتبط شرکت کردهای؟
گفت: واااای! آره! دورهای که فلانجا برگزار کرده بود شرکت کردم، سطحشم خیلی بالا بود اتفاقا!
گفتیم: سخت نبود برات؟
گفت: سخت؟ عرررر میزدم اونقدر سخت بود!
خندهام را قورت دادم و نیم نگاهی به همکارم انداختم، دیدم لبش را گاز گرفته که خندهاش نترکد.
به سابقهی کار دخترک نگاه کردم و گفتم با محل کار قبلیت مشکلی داشتی که اومدی بیرون؟
گفت: نه اتتتتتفاقا خیلی باهاشون حال میکردم. با یه نرمافزار خفن کار میکردم اونجا، خیلی باحال بود.
دیدم اگر مکالمه دو جملهی دیگر ادامه پیدا کند، شاید همکارم نتواند جلوی خندهاش را بگیرد و خندهمان
تاثیر بدی روی غرور این جوان بگذارد، جلسه را جمع کردم و سریعتر کار را به خوش آمد گویی و خداحافظی کشاندم..