در خانه بمانید که شهر امن است. فقط نمیدانم کدام یک زودتر پایان میابد ، اصفهان یا مردمش...
من به تاریخ این شهر و عظمت آن کاری ندارم و میدانم که اکنون برای شما هم مهم نیست، پس به سراغ اصل مطلب میرویم.
نزدیک ظهر و یا به هنگام غروب ، در گذر از این میدان شگفتی بسیار است، میدانی که نامش بر خلاف آن چیزیست که مینماید. درخشش خودرو های گرانقیمت و سایه ی تکدی گری در کنار هم، بیانگر سایه روشن مسخره ی جامعه ی امروزیست.
گدایان مادیات در این میدان جولان میدهند ، گدایان توجه و گدایان ترحم.
مجسمه ی کاوه آهنگر ، نگین درد آور این زخم دیرینه است، زخمی که هر روز رهگذران را به فکر وامیدارد. در این دیار میتوان فقیر و غنی را در یک قاب دید ،البته قابی سیاه و سفید.
کودکانی که برای فروختن چند شکلات خاک خورده از شهر های دور و نزدیک آمده اند، بر شیشه ی زر میکوبند. آنها ماشین های میلیاردی را دوست دارند. همیشه وزش باد کولر از شیشه این خودرو ها ، زخم هایشان را تسکین میدهد. شهر زیبای خدا سالهاست خاموش است. اصفهان در جهنم خود به خواب زمستانی فرو رفته.
حالا هیچکس دوست ندارد این درخت کهنسال را بیدار کند. همه تبر به دست برایش آرزو ها داریم ...
پ: نام دروازه شیراز برای اصفهانی ها آشناتر است :)