Nothing·۲ ماه پیشترس از اعتماد و تلاش برای تنهایی، در سایه خلوص کودکاندر عمق این تنهایی که خودم انتخابش کردهام، ترسی ریشهدار مثل سایهای دنبالم میکند: ترس از اعتماد کردن. هر بار که به گذشته نگاه میکنم، می…
Nothing·۲ ماه پیشچرا تنهایی را انتخاب میکنم؟تنهایی، برای من، مثل یک آغوش سرد اما آشنا شده است؛ نه آن تنهایی تحمیلی که مثل خنجری به قلب فرو میرود، بلکه نوعی که خودم آن را ساختهام، لا…
Nothing·۲ ماه پیشتنهاییِ انتخابی، اما نه کاملدر عمق شبهایی که سکوت مثل یک پتو سنگین روی شانههایم میافتد، تصمیم میگیرم تنها باشم. نه از روی اجبار، بلکه از سر انتخاب. جهان بیرون پر ا…
Nothing·۹ ماه پیشبیاعتمادی، زخمی که نمیبنددمیگن دردها با زمان خوب میشن، که بالاخره یه روز بلند میشی و اون زخمی که یه زمانی فکر میکردی تا آخر عمر همراهته، دیگه برات مهم نیست. شاید…
Nothing·۹ ماه پیشتنهاتر از همیشهیه زمانی فکر میکردم آدمها برای هم میمونن، که وقتی سختی بیاد، وقتی کم بیاری، یکی هست که دستتو بگیره، بگه: نترس، من کنارت هستم. ولی نبود……
Nothing·۱ سال پیشهیچکس نمیمونهمیدونی چی دردناکه؟ این که یاد گرفتی قبل از اینکه کسی بره، تو ذهنت هزار بار رفتنش رو بچینی. دیگه از دست دادن آدمها برات جدید نیست، اصلاً چ…
Nothing·۱ سال پیشتشنگی برای آرامشدلم یه حال خوب میخواد… یه چیزی که واقعی باشه، نه اون خوشیهای کوتاهی که فقط برای چند ساعت میان و بعد جاشون رو به یه طوفان بیرحم میدن. خس…
Nothing·۱ سال پیشسقوط در سکوتهیچکس نمیفهمه چی میگذره… نمیدونه چند شب بیدار موندم، چند بار با خودم کلنجار رفتم که دست از فکر کردن به “پایان” بردارم. هیچکس نمیدونه…
Nothing·۱ سال پیشقهرمانی که در سکوت فرو میریزدیه وقتایی حس میکنم زندگی یه طنز تلخه. انگار من اینجا هستم که زخمهای بقیه رو ببندم، دستاشونو بگیرم و از تاریکیها بیرونشون بیارم. هر کی غم…
Nothing·۱ سال پیشتاریکیِ اعتماد از دست رفتهنمیدونم چی شد که اینطوری شدم، اما دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم. انگار تمام دنیا دست به دست هم داده که بهم نشون بده هیچکس موندنی نیست.…