چه کسی می داند که فردا زنده هست؟ هیچ کس، هیچ تضمینی به ما نداده است که فردا می توانیم خورشید را در آسمان تماشا کنیم و شب به تماشای ماه و ستاره ها بنشینیم.
آیا ما اکنون زنده هستیم؟
آیا خوردن و خوابیدن و نفس کشیدن، نشانه های زنده بودن ماست؟
یا شاید فقط مرده های متحرک هستیم، مرده هایی که خودمان از مرگمان خبر نداریم، همان گونه که فروغ فرخزاد گفته بود:
من آن قدر مرده ام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمی کند.
ما گاهی آنقدر در دغدغه ها و شلوغی های ذهنمان در گیر می شویم که خودمان را گم می کنیم، می شویم زنده ای که از زندگی چیزی نمی داند و در میان مردگان متحرک دیگر، به زندگی عاری از زندگی خود ادامه می دهیم.
ما گاهی معنای زنده بودن و زندگی را فراموش می کنیم.
گاهی آنقدر در مشکلات و اخبار گونانون غرق می شویم که یادمان می رود که هنوز زنده هستیم و باید کاری انجام دهیم. کاری برای نجات خودمان و کاری برای نجات بشریت.
زمانی که مرگ را تجربه کنیم، متوجه خواهیم شد که چقدر از عمرمان را واقعا و به درستی زندگی کرده ایم و به چند موجود دیگر، حیات و زندگانی بخشیدیم.
و چه زیبا گفت فروغ فرخزاد که :
آیا شما که صورتتان را
در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یأس آور
اندیشه می کنید
که زنده های امروزی
چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند؟