ویرگول
ورودثبت نام
امید
امید
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دیروز عصر

دیروز عصر می‌خواستم حکم مرگم را که چند ماه پیش صادر کرده بودم اجرا کنم. اما درست لحظه‌ی آخر خودم خودم را بخشیدم. و از قصاص کردن خودم منصرف شدم. اما نمی‌دانم چرا. من یک قاتل سریالی بودم و بودنم برای خودم و دنیا ضرر داشت. نمی‌دانم چگونه جرات کردم خودم را ببخشم و از قصاصم منصرف شوم.

حالا من این جا هستم و نفس می‌کشم. همان قدر که دوست دارم حکم مرگم را اجرا کنم همان قدر هم دوست دارم که در این دنیا بمانم و به زندگی کردن ادامه دهم.

حس عجیبی‌ست هم دوست دارم بروم هم دوست دارم بمانم.

اما به چه جرمی می‌خواستم خودم را قصاص کنم؟

به جرم کشتن لحظه‌ها و ثانیه‌ها و دقیقه‌هایم. به جرم کشتن روزها و شب‌ها و نفس‌هایی که می‌کشم.

سال‌های سال است که هر شبانه روز لحظه‌ها و ثانیه‌هایی زیادی را به کشتن می‌دهم.

این قدر به این کارم ادامه دادم که حالا برایم عادی شده است.

اوایلش برایم سخت و غیرقابل تحمل بود. آخر شب برای کشتن هر ثانیه خودم را سرزنش می‌کردم.

اما حالا دیگر کشتن ثانیه‌ها جزیی از برنامه‌ی روزانه‌ام شده است.

به خاطر این قتل‌عام عظیمی که برپا کرده بودم، می‌خواستم حکم مرگم را صادر و اجرا کنم.

حالا دیگر به ثانیه‌هایی که به دست خودم به قتل رسانده‌ام دسترسی ندارم تا بتوانم حلالیت بطلبم و گناهم را جبران کنم.

هر روز هزاران لحظه و ثانیه و دقیقه به دست من به قتل می‌رسند و تلف می‌شوند و آنقدر در بین کشته‌شده‌ها غرق شده‌ام که متوجه حجم فاجعه‌ای که به دست خودم اتفاق افتاده است نشده‌ام.

تا همین دیروز عصر که خودم را دستگیر کردم و برای حکم مرگ آماده.

اما نمی‌دانم چرا لحظه‌ی آخر منصرف شدم.

آیا ممکن است که لحظه‌ها و ثانیه‌ها و دقیقه‌هایی که به دست من کشته شده‌اند، مرا بخشیده باشند؟

حکم مرگمدوستجرم کشتنقتلقتلهای زنجیره ای
روزنامه‌نگاری خوندم اما روزنامه‌نگار نشدم / کتاب خوندم اما نویسنده نشدم/شعر خوندم اما شاعر نشدم/ فعلا سرگردان و ماجراجو شدم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید