جنون نوشتن
جنون نوشتن
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

از مرگ بنویسم یا از زندگی؟


نمی‌دانم حالا که زنده‌ام و نفس می‌کشم باید از زندگی و زنده بودن بنویسم یا چون که مرگ بسیار نزدیک‌‌تر و مرموز‌تر و وحشی‌تر از قبل شده است باید از مرگ بنویسم. اگر زنده‌ها از زندگی بنویسند پس چه کسی باید از مردن و مرگ بنویسد؟

مرده‌ها که نمی‌توانند بنویسند. اگر هم بتوانند بنویسند ما که نمی‌توانیم بخوانیم. شاید آن‌ها که مرده‌اند و ما دیگر آن‌ها را نمی‌بینیم و نمی‌دانیم کجا هستند، در حسرت زندگی، از زندگی و زنده‌ها بنویسند و ما که هنوز زنده‎‌‌ایم و نمی‌دانیم برای چه زنده‌ایم از مرگ بنویسیم و به مرگ پناه ببریم.

اما مرگ فقط ایستادن قلب و نفس نکشیدن نیست. مرگ، پایان امیدها و آرزوهاست. مرگ، بی‌تفاوتی آشکار به دنیاست. مرگ، تماشا نکردن طلوع خورشید است. مرگ، نشنیدن صدای موج‌های دریاست. مرگ، غرق شدن در زندگی‌ست بی آن‌که مزه‌ی زندگی را حس کرده باشی. مرگ، پایان کودکی‌هاست. مرگ، آغاز جوانیست. مرگ، کهنسالی‌ست که باورش نداریم. مرگ، موی سپید و صورت چروکیده‌ایست که پنهانش کرده‌ایم. مرگ، خشکی چشم‌ها و خیره شدن به دور دست‌هاست. شاید که مرگ، همین جاست، همین جایی که هستیم ولی نیستیم.

مرگ، مرگ، مرگ همین است که دیگر برای خودمان نیستیم. مرگ، روز و شب‌هاییست که نزیسته‌ایم. مرگ، رقصیدن با اشک چشم‌هاست. مرگ همین امروز است که شب شد. همین دیروز که تمام شد و همین فردایی که.........

هنوز هم نمی‌دانم باید از مرگ بنویسم یا از زندگی.

زندگیمرگزیستنمردنزنده
هر آن‌چه در ناخودآگاهم رژه می‌رود را این جا منتشر می‌کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید