جنون نوشتن
جنون نوشتن
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

تجربه‌ای از آزادنویسی

سرگردان شدم، سرگردان بین کلماتی که به ذهنم می‌آیند و کلماتی که به ذهنم نمی‌آیند.
این چندمین بار است که متن و جمله و پارگرافی را نوشته‌ام و پاک کردم.
ذهن چموشم یک جا بند نمی‌شود.
آشفته بازاری شده است.
صدای موزیک درون گوشم هم شده قوز بالای قوز‌.
خب به یک سکوت آشفته‌ی خلسه وار نیاز دارم.
مدیتیشن و یوگا که بلد نیستم.
سرگردان شده‌ام بین ذهنم و کلماتی که بی محابا می‌آیند و می‌روند و فرصت مکتوب کردن و جمله بندی درست را به دستم نمی‌دهند.
خب شاید مرض نوشتن پیدا کرده‌ام‌.
باید بنویسم هر طوری که شده، از هر موضوعی که شده با مداد با خودکار و یا مثل الان داخل برنامه ورد .
شاید نویسنده نباشم ولی می‌توانم که ادای نویسنده‌ها را دربیارم.
هی زور بزنم و هی فشار بیارم به مغزم و هی بنویسم.
منظورم این نیست مجبور باشم که بنویسم نه اتفاقا دوست دارم بنویسم اما باید زور بزنم که ببینم چطوری بنویسم از کجا بنویسم با چه ادبیاتی بنویسم.
ادبیات ادبیات.... کاش می رفتم رشته‌ی ادبیات می‌خوندم و فوق دکترای ادبیات می‌گرفتم و برای خودم مثل آدم می‌نوشتم.
مدرک می‌خوام چکار ولش کن یه دونه دارم بسه با همین خزعبلاتی که به ذهنم خطور می‌کنه می تونم چندین صفحه بنویسم. آن‌قدر بنویسم که از نوشتن ارضا بشم.

عجب آشفته بازاری شده این جا

دیووووووونه دیوووووووونه دیووووووونه.
شاید منم مثل خیلی از نویسنده‌های معروف بعد مرگم، نوشته‌هام خونده بشه و معروف بشم.
خنده نداره که! چه کسی خبر داره که نویسنده‌های معروف خزعبلات ننوشتن؟
خب دیگه بسه برای امروز زیاد چرت و پرت گفتم.
دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونور کامل کیه؟
تا نیمه شب و آرامش و سکوت دوست داشتنی اش چند دقیقه بیشتر نمونده.
همان سکوتی که درون گرایان دنیا بعد از شلوغی‌ها و هیاهوهای روز به آن احتیاج دارند.

نمی‌دانم بیشتر از این می‌توانم بنویسم یا نه.
از دردهایم بنویسم یا شادی هایم، دنیای دورنم را وصف کنم یا دنیای بیرونم را؟
از آهنگ های پراکنده و غمگینی که سعی دارم با کمکشان از دنیای بیرونم فاصله بگیرم بنویسم؟
یا از تخیلات وحشیانه ذهنم که ...
الهی من بمیرم برای زندگیم....
عزلت و گوشه نشینی دلم طاقتم را ربوده است.
فریادهایم پژواکی ندارد.
رفیق من سنگ صبور غم ها به دیدنم بیا...
نزدیک ترین تصویر زندگی‌ام، پیچیده تر و وحشی تر شده است.
نوشته هایم هیبت و معرفتی ندارند.
جواب زنده بودنم مرگ نبود.
چه خوب شد که کلمات آفریده شدند.
چه خوب شد که خط اختراع شد‌‌.
الکی مثلا من خیلی به نوشتن عشق می ورزم.
سعدیا به دادم برسم تا سهراب درونم را بیدار کنم و مانند، مانند کی؟ نمی دونم، مانند کی بنویسم خوبه؟ ای بابا که من که اصلا هیچ نویسنده ای رو نمی شناسم. عجب گیری افتادما.
حافظ تو به دادم برس بگو از کدام نویسنده الگو برداری کنم، بدون آن که دیوانت را باز کنم خودت بگو. دمت گرم.
یه راهنمایی یه کمکی یه نشانه‌ای چیزی.
راستی اولین نویسنده جهان کی بود؟ یادم باشه برم توی گوگل سرچ کنم ببینم اولین نقاش، اولین شاعر، اولین نویسنده در جهان هستی، کیا بودند.
بنده خدا آخرین نویسنده، تا بیاد معروف بشه و نوشته‌هاش خونده بشه، دنیا تموم میشه. آخرین مخترع، آخرین شاعر، آخرین کاشف، آخرین فارغ التحصیل، آخرین سرباز، آخرین نوزاد، آخرین کتاب، آخرین فیلم و سریال، آخرین پست، آخرین نفر در هر نقش و شکلی که فکرشو می‌کنید.
این جوری نمیشه باید فکری بکنم.
آه من می‌دانم که نمی ‌انم‌. مثلا من فیلسوفانه زیسته‌ام و اکنون به درکی عمیق از زندگی رسیده‌ام.
اما حقیقت آن است که من با چهار تا کتابی که خوانده‌ام و همه را فراموش کرده‌ام به دنبال رکورد زدن در تعداد صفحات و کتاب‌هایی که خوانده‌ام بودم، می دانم که توهم دانایی زده ام.
همان کتاب سه شنبه‌ها با موری کافی بود تا نگاهم به زندگی تغییر پیدا کند اما حیف که بعد از خواندن کتاب طولانی کوری باز هم بینا نشدم‌‌ و به جملات شازده کوچولو توجهی نکردم و سعی نکردم خودم را از قلعه‌ی حیوانات نجات دهم.
فهمیدید چه کتابایی تا حالا خوندم؟ اما فقط خوندم همین، و این ترسناکه، باید دوباره بخونم یا شاید عمیق تر، نمی دونم.
صد کتابی که قبل مرگ باید بخوانیم. خب که چی بشه؟ فقط بخوانیم. ده تا کتاب نه پنچ تا کتاب بخون اما برای هر صفحش کلی حرف بزن و بنویس. این بهتر نیست؟
مگه مسابقه گذاشتیم؟ مثلا هر کی بیشتر کتاب بخونه داناتر و باشعورتره؟
اصلا این لیست‌های صد تا کتاب بر اساس کدوم سلیقه نوشته شدند؟
به قول آقای شاهین کلانتری شاید همون کتابای به اصطلاح زرد هم چهار تا جمله و نکته داشته باشن که اگه بهشون عمل کنی و درکشون کنی یه تغییراتی توی زندگیت ایجاد بشه.
حالا بماند که کل کتابای خودیاری دنیا (از نوع زردش) رو میشه توی یه کتاب خلاصه کرد. اینم نظر شخصیه منه که ممکنه اشتباه باشه.
بگذریم از کجا رسیدم به کجا
فکر کنم برای این دفعه بس باشه، دیگه باید بفرستمش توی ویرگول برای انتشار و بعد هر سی و هشت دقیقه یک بار بیام به پیجم سر بزنم به انتظار لایک‌ها و کامنت‌های فراوان از سراسر دنیا.

ای پست که می روی به سویش از جانب من بگیر لایک و کامنت از صاحبش.

آزادنویسیویرگولذهنکلمهسرگردان
هر آن‌چه در ناخودآگاهم رژه می‌رود را این جا منتشر می‌کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید