ذهنم یاری ام نمی کند به کدام سمت بروم به کدام سو قدم بردارم. هاله های نور به وسعتی باورنکردنی به تماشای جهالت و تفکرهای خاموش ایستاده اند.
همیشه در یک هجوم غافلگیرانه به دنبال انتقام گرفتن از موجودیت خویش بوده ام.
عهد بسته بودم کمتر با خودم به جنگ بپردازم اما گاهی فراموش می کنم.
بستری برای بال های زخمی ام پیدا نکردم. همه چیز به یک طرح و ایده ای نو نیاز دارد تا بسترهای شکوفایی اش فراهم شود.
غنچه های تازه شکفته شده بیشتر در معرض تهدید و نابودی هستند.
کادرهای خط کشی شده کنار خیابان یادآور چیست؟
زمان بی رحم ترین و مهربان ترین عنصر دنیای آدمیان است. بی رحمی اش را در مهربانی و مهربانی اش را در بی رحمی پنهان کرده است.
هر کسی را توان مقابله با او نیست. چشم اندازش زیبا و توصیفاتش حیرت آور است اما کمتر کسی متوجه حضور و رفت و آمدش می شود.
پیوسته در سکوت و آرامش دائمی اش در حال حرکت است و نیازی به جلب توجه و هشدار دادن به دوست و دشمنانش ندارد.
شاید کمتر کسی بتواند پا به پایش حرکت کند و عقب نماند.
بسیار پیچیده تر و مرموز تر از آن است که بتوان به درستی از آن بهره ی کافی را برد.
راز و رمزهایش را آشکار نمی کند. شاید که راز و رمزی نداشته باشد. ولی با این حال بسیار قدرتمند و ناشناخته باقی مانده است.