مِدوسا·۱ سال پیشقدم زدن در میان دنیایی نو.شنلم را در هوا تکان دادم. کلاغی به سیاهی شب از میانش پرواز کرد و روی شانه ام نشست.
رهگذر·۳ سال پیشقسم به نون و القلم و ما یسطرون ...قلم قدم به قدم ، با ما قدم می زند . و همچون مشعلی فروزان راهروی تاریکی های درون ما را طی میکند.گاهی در اعماق دالان های قلب مان پرسه می زند…
جنون نوشتن·۴ سال پیشگذر زمانذهنم یاری ام نمی کند به کدام سمت بروم به کدام سو قدم بردارم. هاله های نور به وسعتی باورنکردنی به تماشای جهالت و تفکرهای خاموش ایستاده اند.ه…
saeedeh.ahmadzadeh·۴ سال پیشزانوهایم؛ همدم تنهایی من:)پیرزن زیبایی است. هرسال ماه محرم و صفر که میشود از این خانه به آن خانه میرود برای روضه خوانی و کسب درآمد. آنهایی که به پای روضههایشان نش…
شهرزاد قصهگو·۵ سال پیش"شب سی و پنجم" یا "قصه همیشه تکرار، هجرت"دو سال پیش، بیست و پنج روز کم، من بزرگترین شوک زندگیم را تجربه کردم.روز-داخلی-سفارت آمریکا- آنکارابا لبخند، بلوز سرمهای که روی کمر گره می…
شادی ثروت·۶ سال پیشقدمهای ناتمامدر کودکی به تشویق دیگران یکبار تصمیم گرفتم حافظ قرآن بشم و این کار رو آغاز کردم، نخستین قدم تا آیه سوم سوره بقره بود. همه تشویقم کردن و گفتن آفرین آفرین، خیلی خوبه همین فرمون برو جلو... شاید جالبه باشه بدونید تا کجا پیش رفتم؟ بله، باید خدمتتون عرض کنم تا همونجا. یک قدم هم جلوتر نرفتم، چون به حس تشویق مورد نیاز رسیدم...
اشکان·۷ سال پیشیک دنیای جدید اما جذاب ایرانی!راستش همین چند دقیقه پیش برای اولینبار با «ویرگول» آشنا شدم و الان خودم صاحب یک صفحه هستم و در حال نوشتن اولین پستم در این جهان نو هستم. سرعت تصمیمگیریام دربارهی پیوستن به ویرگول بیشازحد سریع و ناخودآگاه بود.