فرشته شخصیت اصلی و راویِ داستان، دختر ده سالهایست که در خانوادهای شلوغ و پرجمعیت زندگی میکند. بهدنبال حوادثی، به دام اِبی، پسر لاتِ محله میافتد و وارد ماجرایی پر ترس و هیجان میشود.
گزیده کتاب:
حیاطمان بزرگ بود و آنقدر اتاق و سیزان و طویله داشت که چند خانواده و گاو و الاغ و مرغ و خروس را در خودش جا کند. اتاقهای زیاد، آقام و حاج عمو را وسوسه میکرد تا وقتی دلشان برای کسی میسوخت دستش را میگرفتند و میآوردند در خانه و یک اتاق بهش میدادند، تابستان هم میبردنشان باغ یا دکان تا جان داشتند از آنها کار میکشیدند.
آقا جان حسابی توی فکر بود و خیره شده بود به دیوار. بیستم را نشانش دادم، دفترم را گرفت دستش و نگاهش کرد. منتظر یک عکس العمل شورانگیز بودم، اما فقط به اندازه نیم سانتی متر از هر طرف لبهایش کش آمد، به اندازه دو سانتی متر هم سر تکان داد و دفتر را داد دستم. یکدفعه سردم شد و فکر کردم یعنی من فقط برای نیمسانتیمتر لبخند و خوشحالی اینقدر درس خواندم و نوشتم! دفتر را بستم و تصمیم گرفتم بیست را نشان بقیه ندهم.