فلسفه غرب به پایستگی موقت رنج اعتقاد دارد، یعنی رنج را نه رخدادی محتوم و ابدی که صرفاً راهی برای گذشتن از گناه انسان نخست و باز رسیدن به بهشت آرمانی میداند، چنان که زخم های مسیح بر بلندای صلیب را نمادی ساده و صریح از درد کشیدن انسان واحد و رخ دادن بهشت میداند. فلسفۀ شرقِ دور اساساً رنج را به رسمیت نمیشناسد چرا که به بهشتی موعود یقین ندارد و در لحظه زیستن و آرامش را اصلِ عمدۀ زندگی انسان میداند. و فلسفۀ عمدۀ آسیا یعنی فلسفۀ خاورمیانه که امتزاجی از نگاه های متفاوت اسلامی، عربی و ایرانی است، رنج را اصالت انسان بر میشمرد و زیست او را سفری میان رنج های متوالی میداند، چرا که به گناهی بزرگ و نابخشودنی (نافرمانی) از بهشت رانده شده است. مدار زندگی در نگاه فلسفۀ غرب کیفیت لذت است، در فلسفۀ شرقِ دور کیفیت آرامش، و در فلسفۀ اشراقی کیفیت رنج.
انسان مدرن در جهانی از ارتباطات فراگیر در معرض همه این انتخابهاست، حتی اگر نداند. به ملغمهای از تمام ایده های فلسفۀ زندگی دچاراست، و با انتخابهای خود بندر دلخواهش را در اقیانوسی از ماهیهای رنگی و کوسه های آدمخوار مییابد. لاکان معتقد است انسان شکل هنوز تکامل نیافتهای از ایده آلِ نهاییِ شیوۀ زیستن است، اگر از چنبره قوانین رها شود و لذت را در قیاس با اخلاق ذبح نکند و بداند این هر دو ازیک قُماشند و مکمل یکدیگر و برای انسان کامل آگاه قابل جایگزینی. ابن عربی معتقد است لذت گناه است، و انسان گناهکار عقوبتی سترگ خواهد دید. کنفوسیوس معتقد است پروانهای در باد همانقدر زیباست که زخمی بر گلوی دریده شده یک نوزاد، چرا که هردو ملزومات جهاناند.
انسان؟ انسان سرگردان و تنهاست و از پنجرهای کوچک به توفانی نگاه میکند که بر گندمزار میگذرد. مدرنیسم، فصل تنهاییِ انسانِ پرسشگر است، و فصل خوشبختی انسانِ راضیِ بی سوال. انسان مدرن در معرض انتخابهای سه گانۀ فلسفۀ زندگی، در بزنگاه های دشوار با پناه بردن به نور صفحه تلفن همراه خود و جستجویی در پایگاه های داده که بر اساس نیازهای او طراحی شدهاند و پاسخهایی قالبی و از پیش تعیین شده در اختیارش قرار میدهند، در هر مصاف جانکاه راهی برای ادامه دادن پیدا میکند، و خود را برنده میداند بدون این که بداند تمام فلسفهها نسبی و دستساز و در قیاس با زندگی حقیقی مطلقاً شکنندهاند.