هرگاه عاشقی از خود بپرسد "عشق چیست؟" باید بداند که از عاشقی فاصله گرفته است. این گونه پرسشها عاقلانه است نه عاشقانه، باخودانه است نه بیخودانه و غافلانه. اینکه گاهی میگویند "علم آبی است بر آتش عاطفه" به خوبی مفهوم غفلت (و پارادوکس روشنفکری) را روشن میکند. اگر شما در همان حال که با فردی به نزاع و مجادله مشغولاید، از خود بپرسید "چرا منازعه و دعوا میکنم؟" آتش نزاع سرد خواهد شد. هرگاه خواستید آتش عاطفه را خاموش کنید، آن را به آگاهی بدل کنید. سرّ اینکه عشق را جز عشق نمیشناسد همین است که عقل اگر بخواهد عشق را بشناسد آن را از عشق بودن خواهد انداخت و گرمایش را به سرما بدل خواهد کرد. اصلاً پارادوکس رازدانی در جمع کردن عقل و عشق و مستی و مستوری است، و عزلت عارفان هم پای در دامن عشق کشیدن و از عقل عزلت گزیدن است. عقل معاش در خور کار دنیوی است و این با عشق مصلحت نشناس سازگاری ندارد.
عاشقی نه چون راه رفتن ملایم، که چون افتادن در سیلی تند است. و آنکه در سیل افتاده، کجا مجال کنجکاوی های عقلانی و سیل شناسی و تفحص در مکانیک سیالات را دارد؟!
عاشقان در سیل تند افتادهاند
بر قضای عشق دل بنهادهاند
مولانا
(مثنوی، دفتر ششم)