عصر طلایی
عصر طلایی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

امیدی در انتظار...

چشمانم را بستم و باز نمودم و دوباره به انتهای مسیر خیره شدم، بله برتر از انتظار، امیدی است که پسا رسیدن به آن انتظار متصور هستیم . دوباره انتظار و انتظار...

شبرو کوچه ما، با صدای بلند خودش را صدا می‌کرد: "حسن قلی"

داشتم با خودم حرف میزدم و در این روزهایی که مثل یک شبرو، تو کوچه پس کوچه‌های شهرمون، توی ساعت 4 بامداد، ورزشم میگیره و خودم را با سکوت شب و دویدن آرام میکنم، دوباره برگردم و نگذارم اینجوری دیوانگیم گل کنه، آره امید دارم توی این انتظار بیداری، از خوابی که سال‌هاست منو از خودم دور کرده بیدار بشم و روشنایی صبحدم را ببینم.

نگران نیستم ولی دل نگران نگرانی‌هام هستم، آخه مگه میشه کسی نگرانی‌هاش از خودش نگران‌تر باشند و نگذارند که بیدار بشه و توی مسیرش از انتظاری صحبت کنه که امیدی در آن نهفته نباشه...


امیدانتظاریادداشت نویسیزندگیاهداف
جوانی خلاق با روحیه رسیدن به آگاهی که نوشتن را در جریان زندگی، روشنایی مسیر خویش می‌بیند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید